عنوان مجموعه اشعار : از خودت بگو
شاعر : زهرا محمودي
عنوان شعر اول : 1
هی فال قهوه، شمع، ورق، بزم مردگان
احضار روح عشق فقط با یک استخوان
دل هم شبیه مورچهای زیر دست و پا
محتاج ذرهبین نگاهی از این و آن
بیفلسفه به هیچیِ مُطلق رسیدهایم
مبهوت ماندهایم در این جام شوکران
درس دفاعِ موقع بحران نخواندهایم
در ما نمانده جُرأتِ یک روز امتحان
اینقدر گوی معجزه را در بغل نگیر!
وقتش رسیده سنگ ببارد از آسمان
دیروز مُرد و حال عزادار لحظههاست
آیندهای نمانده که دل خوش کُنی به آن
دنیا به جبر میرود از انتها به اصل
چیزی نمانده است که یک روزِ ناگهان
این دستهای رو شده با خطِ درهماش
لطفاً خودت ادامهی این قصه را بخوان!
عنوان شعر دوم : 2
نشان بده به خودت درد بی صدایی را
و توی قصه ببین خواب دلربایی را
سکوت کن که جهان تشنهی صدای تو نیست
به گوش باد بخوان راز خودستایی را
میان این همه اندوه مُمکنِ بشری
بگو که دوره کند شیوه خدایی را
بگو که وعدهی ما از ازل همین بوده است
که ما که بندهی اوئیم بی وفایی را...
“میان عاشق و معشوق فرق بسیارست”
کجا بگسترم این سفره گدایی را؟!
به خاطر همهی دردها صبوری کن
که عشق میزند آن ضربه نهایی را
عنوان شعر سوم : 3
شاخ نباتِ هر غزلی بانو
صبحی که بیبهانه دلانگیزی
ایهام پر تناسب دیوانها
نِینامهای به قصد شکر ریزی
یک سوره را به نام تو نازل کرد
مهر تو شد به وسعت دریاها
تاویل های عاشقی ات یعنی
از آیه های معجزه لبریزی
گُرد آفرید عرصه ی رزمی تو
تلفیقی از حماسه و تدبیری
قانون شرم و غیرت تو حک شد
در خاطراتِ حملهی چنگیزی
آموختی که مردِ خودت باشی
مَحرم ترینِ دردِ خودت باشی
تا این که اعتماد و غرورت را
از ریسمانِ سُست نیاویزی
حیف است در ملالِ خیابانها
افتادنت به دست زمستانها
باید تو را سروده و از بَر کرد
یک عصر شاعرانهی پاییزی
دیدگاهتان را بنویسید