گریز از صراحت نویسی محض

عنوان مجموعه اشعار : رویای سرزده
شاعر : مریم خدامی

عنوان شعر اول : رهایی
منم آن برگ پاییزی، که از کوتاهی دوران
به جای قامت رعنای گرم تک درخت خود،
هوای روزهای دلخوشی را در بغل دارم…
منی که غرق در رؤیای بی پایان شیرینم،
برای یار دیرینم،،
درون قلب خود صندوقچه ای از مثنوی ها و غزل دارم..
و من از یار رنجیدم که دستان مرا ول کرد..
ولی حتی اگر حیران و سرگردان شوم
از روی دلتنگی، “آویزان نمی مانم”
و او بهتر خبر دارد که اینگونه
معلّق باشم عمری را و آخر هم
زمین سنگدل سهم تنم باشد…
ولیکن عاقبت از زیر پای عابران آزاد میگردم..
رها می چرخم هرسویی و مثل برگهای غمزده،
ویران نمی مانم..

بگو ای باد…
اصلا او برایش فرق هم دارد چگونه باشد احوالم؟؟!!!!
که از این فاصله می بیند و گامی به سویم برنمیدارد!!!

عنوان شعر دوم : کمی اطمینان و دیگر هیچ
کمی اطمینان و دیگر هیچ…

من از دیوار میترسم، من از تکرار میترسم
من از آوار حسِ مانده در انکار می ترسم

من از تکلیف وامانده، سخنهایی که جامانده
من از این جاده ی تاریکِ ناهموار می ترسم

من از بازیچه بودن در میان بازی افکارِ آلوده
من از شخصی که قلبی را کُنَد ابزار می ترسم

من از گرگی که می پوشد به تن پیراهن برّه
من از پیمان شکن، از خائن غدّار می ترسم

من از دنیا که بهر هر عمل، عکس العمل دارد
من از هر پاسخ این وادیِ دَوّار می ترسم

من از گم گشتن فردی که دارد تکیه بر مسجد
من از پیدایی اش در خانهٔ خَمّار می ترسم

من از آرامشِ واهیِ غرقِ هاله ای از دود
من از همراهیِ دست و لب و سیگار می ترسم

من از بی اعتمادی ها پس از یک کار پنهانی
من از خبطی که بخشش را کُنَد دشوار می ترسم

من از افشای هر رازی که بین دوستان باشد
من از تحریف حرف، از راویِ اخبار می ترسم

من از زخم زبانها و عبور از خط قرمزها
من از بی احترامی های در گفتار می ترسم

من از سوء تفاهم ها، از ابهام و تلاطم ها
من از مقصود نامعلومِ هر رفتار می ترسم

من از هرجادّهٔ یک سویه، از هر راهِ بی برگشت
من از دام و کمینِ نرگسی بیمار می ترسم

من از اندوهِ دل کندن، از این ماندن، از این رفتن
من از نزدیک بودن های در اجبار می ترسم

من از چرخیدن هر عقربه بر روی ساعت ها
من از پایانِ وقت آخرین دیدار می ترسم

من از آن زخم جانکاهی که خود، درد است و هم درمان
من از آهِ عمیق یک دل تب دار می ترسم

من از صبحی که جسمی را درون خاک بگذارند
من از دلتنگی شبهای دور از یار می ترسم

من از ترکیدن بعضی که حنّاق است در حنجر
من از هق هق که برخیزد زِ سوز تار می ترسم

من از لغزیدن اشکی که روی گونه بنشیند
من از عشقی که پایانش شود آزار می ترسم

عنوان شعر سوم : چشمهایش
در چشم تو دیدم عمق زیبایی را
بخشید به من قدرت بینایی را
دلواپس آغوش تو بودم دیدم
داری به بغل لباس تنهایی را

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *