در حال و هوای شعر فروغ

عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : مبینا ستاری

عنوان شعر اول : سردی لاله ها
دست ها،
دست های مجروح و زخمی
در گوشۀ خاموش منظومه جهان،
با خون می لرزند.
و حنجره های خالی از هوا،
بی هوس سخن لاله ها می میرند.
ترانه های پشت دیوار آجری و کهنه خیال،
در خاطرات آدمی جان می دهند.
شانه های محزون، در چشم های بی تاب
در عکس های محروم از خدا،
جا می مانند.
و گل های صبور باغچه، بی گدار
پژمرده می شوند.
خراش هایش.
خراش های ادبی و نامأنوس،
سر ظهر معرکه بر انگیز جمعه،
به ناگه از درد سیر می شوند.
حروف شیرین توهم،
از درون جملات مجازی بیرون می جهند.
و عهدها و پیمان ها، در پس پرده های ابریشمی دوستی نغض می شوند.
روشنایی از دریچه های خالی می گریزد.
سینه های ملهتب می سوزند.
و آن دروازه بهشتی، برای آن رسیده باز نمی شود.
سکوت وحشی و پریشان غروب،
درون رازهای مخروب و مستاصل زندگی می یابد.
چهره های منزوی بی صدایند.
و صورتک های محجوب، دست های خسته را تسلیم می کنند.
لحظه ها می ترسند.
و نقطه ها برای اسکان درون متون نامفهوم تردید می کنند.
سر ها در گریبان می روند.
شاخه ها را باد از هم می گسلد.
و درختان منزوی باغ،
زخم های او را می بینند.
و او کنار زخم هایش،
کنار لاله های سرد می میرد.

عنوان شعر دوم : اسارت بهار
اردیبهشت است.
ابرها میان چشم های آسمان،
خشم میان چشمان آدمی
اردیبهشت است.
بیت ها را فروردین در بند اسیر کرده.
روی سکوت واژگون، توهم چکه می کند
دست ها می لرزند
و قلوب به یکباره تهی می شوند.
اردیبهشت است.
صدای پای باران.
در کوچه پس کوچه های شهری شیراز نام،
کسی می گرید.
و آفتاب برای تابیدن، خطر نمی کند.
گل های داوودی در نظرم مخروط هایی بی نشان اند.
جهنم. جهنم هم می لرزد.
اردیبهشت است.
نفسم را رعد در خودش بلعیده
واژه ها روی جمله های صیقلی می لغزند.
و کبوتران، آشیانه هاشان را از یاد می برند.
ترانه های خسته و بیگانه،
روی لب های کودکان جان می دهند.
اردیبهشت است.
هوای ملس را هراس در خود غرق می کند.
و نامه های او، هرگز گشایش نمی شوند.
ثانیه ها شتاب می کنند
و حروف نامبرهن و مهجور، روی باطن خاک می افتند.
اردیبهشت است.
ماه اندوه را از چشمان من می آموزد.
و غنچه های مخملی، پیش از شکوفایی،
از جهان سیر می شوند.
آلاله ها سر در گریبان می برند.
لحظه ها به ناگه سوگوار می شوند.
اردیبهشت است.
اردیبهشت است آدمی.
اندوه، ناگزیر و ملعون، این گونه در جهان قدم می گذارد.
زمان روی کرانه های عمیق بامداد خمیازه می کشد.
دریچه ها را خدا می بندد.
و حیات من، گوشۀ آیینه خیال او می میرد.
اردیبهشت است ادمی.
اردیبهشت است.

عنوان شعر سوم : مرگِ مرگ
باد است.
صدای پایِ اجل، روی نفس های مصنوعی،
روی چشم های بسته،
روی لحظه های واپسین،
در گوش رنجور آدمیزاد است.
او، از همه خانه ها گذر کرده.
از دالان های تنگ، به صدرهای تنگ تر رسیده.
سر مزارِ روشنی، تصور را سلاخی می کند.
زمان است.
پرده های حقیقت را می کشد.
دریچه های تبسم را می بندد.
مهلت آفتاب، سررسیده.
خش خش تکراری آخرین برگ نارون، انتظار ظلمات را برملا می کند.
خنده ها، از درون خاطرات شعله می کشند.
شب را به ناگه، بیگانه ای بیدار می کند.
خواب ها می پوسند.
ارباب گنجینه های مسروق، میان دستان خاک خورده،
میان دستان منزوی و مجروح، جان می دهد.
تنفسِ نم کشیدهِ بشر،
پیش از وداع، پیش از شکافتن سنگر اهریمن، می ایستد.
و ترانه مشوش زندگی نیز.
خلسه ها هشیارند.
شمعِ کالبد حیات، نور را می بلعد.
بیگانگی است.
از رگ نزدیک تر گشته.
پلک ها، مستاصل و حیران.
خزان است. چون بهاران، شتابان نمی گذرد.
لاجرم آئینه ها را نگاه می شکند.
سکوت مخروب نبض، جای اقاقی ها را می گیرد.
تلاطم، سرنوشت دریا را می نویسد.
سرو ها می سوزند. کوه ها به لرزه می افتند.
آشیانه ای برای سیمرغ نیست.
عالم در سوگ سیاوش و سهراب و رستم، می گرید.
تکه ای جا مانده از ماه، با التماس سوسو می زند:” تردید نکن ادمی.
تردید نکن.
عاقبت یک روز مرگ هم میمیرد.”

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *