اتفاقات خوب…

عنوان مجموعه اشعار : غزل
شاعر : مطهره ابراهیم پور

عنوان شعر اول : دنیای شطرنجی
محبوب من ! این ماجرا هم آخری دارد
آغاز بد، پایان های بدتری دارد
مسکوت میمانیم در این زندان، در این تقدیر
گویا که زندان های ما جن و پری دارد
هرگز نمی‌گویم کسی مقتول یا قاتل
انسان بد هم وجهه‌ی خاکستری دارد
هرگز کسی می‌ماند اینجا تا ابد؟ نه خب
محکم ترین زندان هم قطعا دری دارد
آرام باش آرام باش آرام باش، آرام
این زندگی هم روزهای بهتری دارد
وحشت بکن از غصه و ناراحتی هرچند
هرچند خونآشامِ غُصه دست های لاغری دارد
هر وقت زخمی میشوی آیا حواست هست :
انسان به هر موجود زنده برتری دارد؟
گاوی که ارزن می‌خورد عمرش به دنیا نیست
این کدخدای دِه عجب گاوِ خری دارد!
طاقت بیاور نازنین، طاقت، کمی طاقت
محکم ترین زندان هم قطعا دری دارد
میگِریَم و با بغض می‌گویم : خودم جانم!
این زندگی هم روز های بهتری دارد…

عنوان شعر دوم : کوه بلند
گوش بسپار در این قصه سراپایم را
آه، عالم نبرد حُرمِ نفسهایم را
عالمِ پیر دگر باره جوان میبایست
لیک شاعر شده‌ام… آخر دنیایم را!
برحذر باش که هرچند سلیمان باشی
حرف زشتی نزنی تلخ کند کامم را!
کاش بادی نوزد از پس دریای خزر
کاش دستت نَبُرَد پیچکِ موهایم را
نفس باد صبا حال تو را می‌پرسد
نفس باد صبا برد سراپایم را
هدهدم نامه نبردست دگر با بادی
هدهدم حفظ شده حيله‌ی چشمانم را
مانده‌ام تا به کرختی نرسد دستانت
می‌کُشد آخرش این حلقه دو دستانم را
جز تو هر شخص دگر تاب نیاورد آخر
هرکه میدید به غیرت ، همه نقصانم را
یادگاریست به تو، گرچه سلیمان بودی
می‌گذارم برایت، همه ایمانم را
من و این کوه بلندی که پر از فرهادیم
کاش یادت نرود شعر پر از آهم را
بدمد صبح، پس پرده‌ی شب‌های بلند
تا بشویند ملائک تنِ بی‌ جانم را

عنوان شعر سوم : تکه خورشید
آخرین لحظه های پاییز است
عصر یک روز تلخ و مبهم بود
روی الوند تکه خورشیدی
روی البرز نقش پرچم بود
*
کوچه پس کوچه های رشت اما
طبق معمول ذوق باران داشت
طبق معمول صلح و آرامش
سلطه بر کوچه های گیلان داشت
*
سیب ها سرخ و سبز و روشن رنگ
صبح فردا جمعه بازار است
توی این کوچه های بارانی
مملو واژگان گیتار است
*
آخرین لحظه های پاییز است
عصر یک روز تلخ و مبهم بود
صبح امروز توی دانشگاه
جای یک مرد گیلکی کم بود
*
+ مطمئنا حقوق می خوانده
_ یک جوان غریب، بابک نام
+بحث هامان همیشه جالب بود
نکته های ظریف در برجام
*
_ عاشق پیچ و تاب دریا بود
رقص امواج بر دل ساحل
صبح امروز باز حس می شد
جای خالیش توی هر محفل
*
+ عصر امروز، یک خبر آمد
راستش پاره های پیراهن
راستش نامه های یا زینب (س)
راستش زخمهای داغ بدن
***
_ واپسین لحظه های پاییز است
عصر آن روز، دیگر آن شب بود
روی سربند مانده ی بابک
یک نشان از حریم زینب(س) بود

#مطهره_ابراهیم_پور
#فرهنگ_ایثار_و_شهادت
#شهید_بابک_نوری_هریسی

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *