از نظم تا شعر

عنوان مجموعه اشعار : تو در تو
شاعر : حمیدرضا فلاح زاده

عنوان شعر اول : در تو
عشق میبارد ز چشمم در دلم سودای تو
غافل از امروز خویشم در تب فردای تو
کعبه تا میخانه ها را جستجویت کرده ام
مومنی مستم ز یاد شیوه شیمای‌‌ تو
کافرم گبرم خمارم‌‌ عاشقی دیوانه ام
زندگی کردم میان شاید و امای‌‌ تو
بی تو آغوش خیالت لمسِ بر افکار من
هر کجا باشم خطاکارم ب استثنای تو
گر زمجموع منو تو ما نمی آید پدید
جمع نگردد خاطرم با هرکسی منهای تو
هیچم از هیچ آمدم مایل ب سمت پوچی ام
ناپدیدا گشته ام پنهانِ در پیدای تو
شوق وصلت ارجمند است و فراقت جانگداز
انتظارت می‌نشینم هر شب یلدای تو
در وجودم نا‌‌ امیدی پیله کرده زین جفا
میتنم این پیله را محکم تر از معنای تو
جام زهر با دست تو خوردن معراج من است
مرگ هم شیرین شود با بوسه لبهای تو
واعظ از این زندگی تنها ب پای تو نشست
آخرین دم سر نهم بر سینه محیای تو
من نخواندم شرح این دلدادگی را در کتاب
پا برهنه آمدم در آتش صحرای تو

عنوان شعر دوم : با تو
اید هرلحظه رخ ماه تو چون در نظرم
اتش عشق زبانه کشد از خاکسترم
جای خالی تو در لحظه تحویل سال
سبزه بنشاندم و در حسرت سال دگرم
سبزه و سنجد و سیب و سمنو و سکه
سیر و سرکست دلم تا تو نیایی ب برم
ان خدایی ک تو را لعل لب شیرین داد
شور فرهاد بدادم ناز شیرین بخرم
من در این عشق و وفا شهره این شهر شدم
مگرم سر برود عشق تو افتد زسرم
جوهر عشق تو گر در قدح ما افتاد
مزد صبریست ک در هجرتو امد ب سرم
عاندان چوب نهند لای چرخم زین عشق
گرد پرگار تو چون دایره ای بی وترم
اگرم اختر بخت در خم کمانت افتاد
زین مکافات نترسم چونکه اهل خطرم
چشم امید خزان ب نفس بهار توست
گرم وصلی نشود چشم ب فصلی دگرم
هیچ دردی نبرد جور فراقت از یاد
پدر عشق بسوزد ک درامد پدرم
بی تو از زندگی هر روز قدمی دورترم
بی تو ان سیزده ام کز همه عالم بدرم

عنوان شعر سوم : عشق ابدی
افسوس خورم در شب یلدای بلندم
لبخند ب لب میزنم اما گله مندم
موی تو مرا عمر درازیست ولیکن
بر قامت سروت نرسد قد بلندم
گو کی ب سر اید شب یلدای فراقت
فال امده یلدای مرا نیست سحردم
کزجور و جفایت دمی اسوده نبودم
زین پس چ تفاوت چ بگریم چ بخندم
کز مهر تو هرگز نبرم سوی امیدم
مر مرگ زند درب سرایم مگر ان دم
از کوی تو هرگز نروم سوی دگر ها
مر سنگ لحد بر زبر سر بنهندم
گویند ک چشم از طلب یار فرو گیر
در گوش کرم صور قیامت بدمندم
از سرخی خون جگرم روی پریشم
چون نیش زنی بر جگرم نوش بخندم
هر شب کندم عشوه گری زهره شیطان
جز تو نبود هیچ کسی باب پسندم
نمک ب لبت داری و من زخم و خراشم
افتاده چنین اتش عشق زیر سپندم
چون اهوی سرگشته ز دستم بگریزی
ولا ب ملخ هم نرسیده است گزندم
با شیر و شغالم نبود فرصت پیکار
من گرگ درونم ب غلاده فکندم
عمری ب تباهی بگذشت از سی و حالی
انقدر نشینم ک ببایی ب کمندم
امشب زغمت تا ب سحر تلخ بگریم
این غم نفروشم ک ب قیمت بخرندم
انگه ملک الموت زند سجده ب روحم
خواهم ک دم مرگ ب پای تو نهندم
قانع نشود جوی نیازم ب وصالت
مر وعده عشق ابدت تحفه دهندم

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *