بلای حشو

عنوان مجموعه اشعار : بی مجموعه
شاعر : سعید زاده

عنوان شعر اول : قبیله
ما آن قبیله ایم که سرور نداشتیم
آن پیکری که بر تن خود سر نداشتیم

بازندگان قوم خودیم، ای دریغ، کم
در ایل‌مان امیر و دلاور نداشتیم

بی حاصلیم اگر که پس از سال‌ها، بدان
در باغ غیر بید و صنوبر نداشتیم

می‌خواستیم پر بزنیم از قفس نشد
در باز بود، حیف که ما پر نداشتیم

تلخ است اگر و یا که پر ازغم کلام‌مان
چون در بساط واژه‌ی بهتر نداشتیم

پیغمبری شدیم که هنگام دعوتش
گفتند: یک دلیل بیاور، نداشتیم

غیر از شغاد، آه که در روزهای سخت
ای روزگار سفله برادر نداشتیم

بردار پات را ز گلومان که آهنیم
آری، که خم شدیم و ترک بر نداشتیم

سعید علی‌زاده

عنوان شعر دوم : از من گذشته بود

یک روز توی سینه من پا گذاشتی
با عقل و دل به جنگ مرا وا گذاشتی

تا آمدم که با تو کمی درد دل کنم
رفتی و مثل باد، مرا جا گذاشتی

در شان تو نبود که باشی کنار من
حق داشتی که طاقچه بالا گذاشتی!

چشمم ندیده بود به عمرش نمی به خود
در دامن کویر تو دریا گذاشتی!

سرزنده بودم و پر از امید آی عشق
در قلب من تو حسرت و غم را گذاشتی

از من گذشته بود که عاشق شوم، دریغ
از من گذشته بود
تو آیا گذاشتی؟

سعید علی‌زاده

عنوان شعر سوم : شبیه داستان
شبیه داستان در ذهن این دنیا رقم خوردیم
برای زندگی یک عمر جان کندیم و غم خوردیم

نفس پایین که رفت، از سینه‌مان آهی بر آوردیم
هزاران بغض سنگین را پس از هر بازدم خوردیم

به فکر دشمن‌ِپوشالیِ در‌ پیش‌رو بودیم
رکب را از خودی‌های به‌ظاهر محترم خوردیم

سلامت‌بادِ یارانِ به‌ظاهر لوطیِ یک‌رنگ
فراوان خون‌ِدل از دستِ خون‌آلودِ هم خوردیم

سرابی بود و مردابی، خیالی بود یا خوابی
نبود آب‌بقا، از تشنگی هربار سم خوردیم

ملالی نیست، شاید روزگار بهتری آمد
گذشت از ما که عمری روزی از خوان عدم خوردیم

سعید علی‌زاده

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *