بهار دور…

بهار دور… مادر،سلام،یوسف‌کنعانی‌توام
بازامدم‌،مسافرزندانی‌توام
پلکی‌بزن‌جواب‌سلام‌مرا‌به‌شوق
فرزندگریه‌درغم‌پنهانی‌توام‌
انگار‌لحظه‌ای‌که‌گذر‌کرد‌بی‌درنگ
خواندی‌مرا،فدای‌فراخوانی‌توام
هستیم‌دور‌هم‌،تو،پدر،نازدانه‌ها
آنک‌بهار‌دور! زمستانی‌توام
با‌آنکه‌‌خسته‌اینهمه‌ای‌دست‌روی‌دست
محتاج‌دست‌رحمت‌بارانی‌توام
همسایه‌ها،که‌از‌سر‌کوچه،یکی،یکی
همراه‌من‌شدند‌به‌‌مهمانی‌توام;
دانستم‌اینکه‌،دیر‌به‌دیدارآمدم
سرتاقدم‌به‌اشک‌چراغانی‌توام
دیگر‌چه‌سود‌‌اینکه‌‌بنالم‌به‌ماتمت
امشب‌که‌نوحه‌خوان‌پریشانی‌توام
محمدیزدانی‌”جوینده”
 
 
 

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *