تشبیهات بی‌معنی

عنوان مجموعه اشعار : عینک
شاعر : آرمان ضیایی

عنوان شعر اول : غرور

چه شب ها رفتی و رفتم، نگاهی پشت سر دارم
تو گفتی دوستت دارم ولی من که خبر دارم…

شبیه بغض یک طاووس در زندان که میمیرد
پر از دردم پر از شعرم، کمی هم بال و پر دارم

زمین خوردم، زمین خوردم و روی خاک افتادم
غزل خواندم غزل خواندم چه چیزی بیشتر دارم…

شبیه لشکری هستم که در آغاز میبازد
به دنبال تو میگردم اگرچه یک سپر دارم

تو حالا رفته ای دنیای بعد از ما نمیداند
چه ها آمد سرم، اکنون سکوتی مختصر دارم

اگر روزی هوای دیدنت توی سرم امد
بگو من میتوانم از غرورم دست بردارم…؟

عنوان شعر دوم : عینک
چمدانی میان دستت بود
این چه سودی برای ما دارد…
کودکی ام هنوز میخندد
چمدانت هنوز جا دارد؟

مثل یک بغض کهنه ای هستم
وسط بغض های تکراری
یا همان شاعری که میمیرد
مثل یک مرد دوستش داری…

مثل تاریخ شهر تهرانم
مجلسم را به توپ میبندند
مثل بیماری مریضی که
همه او را به سوپ میبندند

وسط روزمرگی هایم
مثل یک قهوه توی فنجانم
یا که مثل کبوتری تنها
همه ی عمر توی زندانم

قهوه ات را بنوش صحبت کن
من کنارت گلوله خواهم خورد
قهوه ای مثل رنگ چشمانت
قهوه ای، میشود برایش مرد

نیمه شب ها میان یک برکه
زندگی ام شبیه ماهی شد
ماه تنها دوباره میمیرد
خاطراتم شبیه آهی شد

مثل روزی که عاشقت میشد
مرد تنها شبیه یک کودک
مرد تنها دوباره میگرید
مرد تنهات پشت یک عینک…

عنوان شعر سوم : میترسم

شبیه یک کلاغ پیر از پرواز میترسم
دلم خون است اما از غم آواز میترسم

چه داری با خودت حالا که تنها مانده ام اینجا
چه داری با خودت وقتی که از آغاز میترسم

چه داری با خودت وقتی تو پا در شهر میذاری
که مثل کودکی تنها من از اهواز میترسم

جوان ساده ای بودم که گاهی عاشقت میشد
چه کردی با منی که از صدای ساز میترسم

تو حالا میروی من هم به یادت میروم اما
دل خون دارم و از دکمه های باز میترسم…

دوباره سهم من هم میشود گاهی نگاهت، نه
تو کاری کرده ای از چهره های ناز میترسم…

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *