بنام خدا
موضوع بحث:عقل ستیزی وعقل پذیری و عقل گریزی از منظر مولانا قسمت پنجم
تکمیل مباحث مربوط به عقل و اقسام آن و کار کردهای آن از منظر مولانا
نکات قابل توجه
وقتی از عقل سخن می گوییم دست کم آن را از سه جنبه وجودشناختی ومعرفت شناختی روان
شناختی در نظرمیگیریم
۲-از منظر مولانا درک از معانی مختلف عقل بر آمده از یک حقیقت بنیادین به نام عقل کل-کلی بوده
۳-جنبه های مختلف عقل همیشه در اندیشه ی مولانا با معنای کلان عقل کل یا کلی منظور می گردد
۴-تفکر مولانا علاوه بر توجه مذکور، به ذومراتب دانستن عقل نیز منجر می شود و این مطلبی است که در سراسراندیشه مولاناحتی در باره عقل جزوی قابل مشاهده است
دفتر پنجم ۴۵۹
این تفاوت عقلها را نیک دان
در مراتب از زمین تا آسمان
هست عقلی همچو قرص آفتاب
هست عقلی کمتر از زهره و شهاب
هست عقلی چون چراغی سرخوشی
هست عقلی چون ستارهٔ آتشی
……
چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی
صورتی در زیر دارد هرچه بر بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی
این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری
گر ابونصرستی وگر بوعلی سینا ستی
……..
سیر فیض از عقل کل-کلی در کلام شیخ محمود شبستری
بخش ۱۰ – قاعده در تشبیه کتاب آفرینش به کتاب وحی
به نزد آنکه جانش در تجلی است
همه عالم کتاب حق تعالی است
عرض اعراب و جوهر چون حروف است
مراتب همچو آیات وقوف است
از او هر عالمی چون سورهای خاص
یکی زان فاتحه و آن دیگر اخلاص
نخستین آیتش عقل کل آمد
که در وی همچو باء بسمل آمد
۵-مولانا صراحتاً می گوید عقل موجودی اینجایی ـ اکنونی نیست و همجنس ملائک است. در ادبیات
نفس از منظر مولانابه این معنا از اساس اینجایی و اکنونی است و هرکس درخانه و محله خویش قدرت و زور بیشتری دارد
دفتر چهارم ۲۶۸۹
هست میهای سعادت عقل را
که بیابد منزل بینقل را
خیمهٔ گردون ز سرمستی خویش
بر کند زان سو بگیرد راه پیش
هین بهر مستی دلا غره مشو
هست عیسی مست حق خر مست جو
این چنین می را بجو زین خنبها
مستیاش نبود ز کوته دنبها
زانک هر معشوق چون خنبیست پر
آن یکی درد و دگر صافی چو در
میشناسا هین بچش با احتیاط
تا میی یابی منزه ز اختلاط
هر دو مستی میدهندت لیک این
مستیات آرد کشان تا رب دین
تا رهی از فکر و وسواس و حیل
بی عقال این عقل در رقصالجمل
انبیا چون جنس روحند و ملک
مر ملک را جذب کردند از فلک
باد جنس آتش است و یار او
که بود آهنگ هر دو بر علو
چون ببندی تو سر کوزهٔ تهی
در میان حوض یا جویی نهی
تا قیامت آن فرو ناید به پست
که دلش خالیست و در وی باد هست
میل بادش چون سوی بالا بود
ظرف خود را هم سوی بالا کشد
باز آن جانها که جنس انبیاست
سویایشان کش کشان چون سایههاست
زانک عقلش غالبست و بی ز شک
عقل جنس آمد به خلقت با ملک
وان هوای نفس غالب بر عدو
نفس جنس اسفل آمد شد بدو
۶-مولانا به لحاظ به معنای عینی گرایانه یکی از عقل گرایان بزرگ تاریخ بشر است
و به لحاظ ذهنی گرایانه یکی از عقل ستیزان بزرگ تاریخ بشر است
……
خصوصیات عقل جزوی
۱-عقل جزوی تحت تسلط نفس است
دفتر سوم ۲۵۵۷
عقل نورانی و نیکو طالبست
نفس ظلمانی برو چون غالبست
زانک او در خانه عقل تو غریب
بر در خود سگ بود شیر مهیب
باش تا شیران سوی بیشه روند
وین سگان کور آنجا بگروند
مکر نفس و تن نداند عام شهر
او نگردد جز بوحی القلب قهر
۲-عقل جزوی عقلی محدود بین است و به هیچ روی ژرف نگری و وسیع نگری
حقیقی ندارد و تدقیقاتش نیز از جنس بازیهای متعارف انسانهاست با پوششی از
دانایی و آگاهی،
مولانا معتقد است عقل متعارف بشری یا همان عقل جزوی جز
ظاهری از همین حیات دنیا را نمی شناسد و در حیطه نظری و عملی جز در همین
محدوده کاری از پیش نمی برد:
سوم ۳۹۷۷
هم درین سوراخ بنایی گرفت
درخور سوراخ دانایی گرفت
اول ۱۹۸۱
عاشق از خود چون غذا یابد رحیق
عقل آنجا گم شود گم ای رفیق
عقل جزوی عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحبسر بود
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد آهرمنیست
او بقول و فعل یار ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
………..
سوم ۳۶۵۴
عقل بحثی گوید این دورست و گو
بی ز تاویل محالی کم شنو
قطب گوید مر ترا ای سستحال
آنچ فوق حال تست آید محال
واقعاتی که کنونت بر گشود
نه که اول هم محالت مینمود
چون رهانیدت ز ده زندان کرم
تیه را بر خود مکن حبس ستم
……
…….
دعوت مولانا به توسعه ی عقل
اول ۳۷۴۰
چون ابیت عند ربی فاش شد
یطعم و یسقی کنایت ز آش شد
هیچ بیتاویل این را در پذیر
تا در آید در گلو چون شهد و شیر
زانک تاویلست وا داد عطا
چونک بیند آن حقیقت را خطا
آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست
عقل کل مغزست و عقل جزو پوست
خویش را تاویل کن نه اخبار را
مغز را بد گوی نه گلزار را
،،،،،،
کشف این نه از عقل کارافزا شود
بندگی کن تا ترا پیداشود
اول ۱۶۳۹
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
تا تو تاریک و ملول و تیرهای
دان که با دیو لعین همشیرهای
لقمهای کو نور افزود و کمال
آن بود آورده از کسب حلال
روغنی کاید چراغ ما کشد
آب خوانش چون چراغی را کشد
علم و حکمت زاید از لقمهٔ حلال
عشق و رقت آید از لقمهٔ حلال
……
دفتر سوم ۱۸۲۴
حس اسیر عقل باشد ای فلان
عقل اسیر روح باشد هم بدان
دست بستهٔ عقل را جان باز کرد
کارهای بسته را هم ساز کرد
حسها و اندیشه بر آب صفا
همچو خس بگرفته روی آب را
دست عقل آن خس به یکسو میبرد
آب پیدا میشود پیش خرد
خس بس انبُه بود بر جو چون حباب
خس چو یکسو رفت پیدا گشت آب
چونک دست عقل نگشاید خدا
خس فزاید از هوا بر آب ما
آب را هر دم کند پوشیده او
آن هوا خندان و گریان عقل تو
چونک تقوی بست دو دست هوا
حق گشاید هر دو دست عقل را
پس حواس چیره محکوم تو شد
چون خرد سالار و مخدوم تو شد
حس را بیخواب خواب اندر کند
تا که غیبیها ز جان سر بر زند
هم به بیداری ببینی خوابها
هم ز گردون برگشاید بابها
دیدگاهتان را بنویسید