در چه گفتن و چگونه گفتن

عنوان مجموعه اشعار : برزخ
شاعر : محمدرضا ناظم زاده

عنوان شعر اول : 1
مچل منم که بین عقل و جنون در به درم
که دست خنده به شانه که دست غم به سرم

نه پشت عینکت بیا به چشم من بنشین
بگو کجا بگو کجا بگو کجا نگرم؟

برای پند گهر بار پشت عینک تو
به گوش پنبه نشاندم گمان نکن که کرم

مسیر و لذت از آن هم شعار زیباییست
نه برای منی که کل عمر در سفرم

بس است حکم “بدوش” گاو من خودش هم گفت:
“به جان مادرم نمیشود که گاو نرم!”

قفس بهانه ی من بود و درب آن باز است
نفس نمانده برایم، بگو کجا بپرم؟

دوا که نه مسکنم ظلام تنهاییست
خبری آمد از آفتاب من بکن خبرم

عنوان شعر دوم : 2
کجا روم که تو باشی؟ کجا روم که نباشی؟
تو روبه روی من امشب، تو در خیال و حواشی

《بپاش دانه و بنشین، که خوش نشسته ای عاشق
خودش به دام تو افتد، نه به زور و نه تلاشی

هر آنکه از تب تندش، وداع خطه ی خود گفت
سلام کرد به شکستش، چه خام و ساده چه ناشی!

کسی چه داند و شاید، مقدرش خود دریاست
و ماهی اوج خیالش، هنوز برکه ی کاشی

اگر به دل ننشستی، هنوز به گل ننشستی
بمان به دایره ی خویش، که در آنجا تو تو باشی

اگر که خوش ننویسد، همیشه عیب نوکش نیست
قلم بضاعتش این بود، هزار بار بتراشی》

غرور امشب قلبم، غرور امشب عشق است
وگرنه پای تو یک شب، خودم شوم متلاشی

کجا روم که تو باشی؟ کجا روم که نباشی؟
شود که رنگ حقیقت، به خیالم تو بپاشی؟

عنوان شعر سوم : 3
+سرخوشیم و (از فرط تباهی) شادیم
می پریم و (در حد قفس) آزادیم

_کافیست نقاب صورتت را ‌بردار
ما هر دو از عاشقی به خاک افتادیم

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *