روز از نو، شعر از نو

عنوان مجموعه اشعار : زندگی
شاعر : کاظم قادری

عنوان شعر اول : هوس
وای بر من که دلت کرده هوای دگری
شده ای مدعی بوسه به پای دگری
داده ای تکیه به دیوار بنای دگری
مانده ای گوش به فرمان ندای دگری

وای برمن که به یک باره دل از من کندی
چمدان سفرم را سر شب می بندی

تو به من گفتی از این شهر که باید بروم
اول صبح که خورشید درآید بروم
یا که با باد سحر چون که برآید بروم
بی ولی و اگر و فعلا و شاید بروم

تا که منبعد از این موی دماغت نشوم
نرده ا ی بین تو و نرگس باغت نشوم

خاطرت جمع که از بام تو من پر بکشم
بروم جایی و جام ستمت سر بکشم
بعد از این دوری روی تو ستمگر بکشم
روی اسم تو خط قرمز پرتر بکشم

امشب از جور و جفای تو بمیرم خوب است؟
در کنار جسدم رقص کنی مطلوب است؟

مزه ی تلخ شدم من به مذاق تو چرا؟
قلب ویران شده از تیر طلاق تو چرا؟
دور از دسترسم جام وفاق تو چرا ؟
قالب من تهی از ترس نفاق تو چرا؟

همه دیدند و ندیدی تو مگر زاری من
که ندادی به خودت زحمت دلداری من

بار کج بستی و گفتی که ببر بردم من
گفتی آزار دهم هر دمت آزردم من
گفتی از غم بکشم من که تو را مردم من
جگرم خواستی از سینه در آوردم من

حد نگهدار و میازار مرا با ستمت
طاقتم طاق شد از هجمه ی سنگین غمت

تو کجایی که ببینی چقدر خوار شدم
سنگ تیپا زده ی کوچه و بازار شدم
کشته ی جور و جفای تو ستمکار شدم
مثل ارگ بم ویران شده آوار شدم

تو گرفتار هوسهای درونت شده ای
بنده ی ذهن دگرخواه زبونت شده ای

روز اول قسمم دادی و پایت ماندم
پای آن عهد نخستین به خدایت ماندم
آبرو دادم و یک عمر گدایت ماندم
دیگران خائن و من جان به فدایت ماندم

از چه رو کوک تو ناساز به سازم شده است
پیک دشنام تو راهی به مجازم شده است

جان من عشق چنین نیست که می پنداری
من بریزم می و جام دگری برداری
دیگران با تو نشینند و من از ناچاری
بکشم بیشتر از خار بیابان خواری

من چه کردم که فقط مرگ مرا می خواهی
مردن تک تک هر برگ مرا می خواهی

فرق بین گل و گل را تو نمیدانی چیست
فرق عاشق شدن و یک هوس آنی چیست
فرق بین غزل و متن سخنرانی چیست
فرق خورشید و کمی نور چراغانی چیست

من ندانم که تو در قید کدام آیینی
که مرا حاصل یک کار غلط می بینی

شب دراز است و قلندر عوضش بیدار است
طرف صحبتت این دفعه نه من دادار است
حاکم است و همه جا محکمه اش بسیار است
کارت از آه دل سوخته ی من زار است

توبه کن این همه آزار نکن همچو منی
بشنو این بار تو از پند ضعیفان سخنی

طرح این قصه نه از روی غرض درد دل است
چهره ی حال من از خبط و خطایت کسل است
عاشقی سوخته چون من به خدا منفعل است
طرز ابراز من از ظلم تو هم این مدل است

بهتر آن است که از کوی تو دیگر بروم
دور از این قائله ی جور مکرر بشوم

این چه کاریست که من این همه خواری بکشم
تو سواری کنی و من سر گاری بکشم
می بنوشی تو و من درد خماری بکشم
پیش من باشی و از عشق نداری بکشم

عاشقی گرچه فریبنده ولیکن شوم است
هر که عاشق بشود عاقبتش معلوم است

عنوان شعر دوم : ۰
۰

عنوان شعر سوم : ۰
۰

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *