رگه‌هایی درخشان در شعرهایی نامنسجم

عنوان مجموعه اشعار :
شاعر : لیلا محمدی

عنوان شعر اول : عزیمت
اینگونه که تو چمدان می بندی
هر قطاری هراس دارد
که تاخیرش
تو را غمگین کند
که مبادا باران
به نقطه‌ی دوری از ابر
که از آن چکیده بود
بازگردد
که نکند در اثر اتفاق به من بازگردی

نیازی نیست
که تعلیل کنی انجماد را
تو همانگونه می‌روی
که خورشید از اخرین روز تابستان می‌رود
اما این عزیمت
بی گمان
دِر شب را باز میگذارد
و آفتابگردان هایی را که
در پتوهایمان کاشته بودیم
به مزرعه ای سرما زده
مبدل خواهد کرد

پیش روی تو ایستاده ام
و جاده می‌گوید
غروب نزدیک است ای زن!
تویی که از تاریکی می‌ترسی
به وطنت بازگرد.

عنوان شعر دوم : می‌خواستم…
می‌خواستم خورشید باشم
که مسیر روشنایی ام
از بین خیابان های شهر تو عبور می‌کند
اما سایه ای شدم از یک انسان
که هر طلوع
روی خاک به دنیا می‌آید
روی خاک کشیده می‌شود
و غروب نیز روی خاک می‌میرد

تو بسیاری !
که هر آیینه ای را شبیه دریا می کنی
و با هربار تواضعت
تمام رود‌های نهفته در جهان
به سمت تو سرازیر می‌شوند
و مسافران خوشبخت اقیانوس
از هیبت شانه های آرام تو یاد می‌کنند

این روز ها
با تلاطم امواجی
که از دهانم بیرون می‌ریزد
از خود می پرسم
به راستی
من دریا هستم یا تو ؟
شبیه تو شدم ؟
من آیینه بوده ام؟
دوست داشتنت
مدّی است
که فرو کش نمی‌کند
از من بپرس
که چگونه تلفظ چشم هایت
دست کشتی های غرق شده را
به ضریح ماه رسانده است
و چگونه
مدفن خالی اشتیاقت به من
به جراحات دستانم
شفا بخشیده است!

چه نجابتی داشتی تو
انگاه که لهجه ات
از وقار گله های اسب پیش می‌افتاد
و حتی نخندیدی
با اینکه بر سکوی برد ایستادی

اینگونه مقدر است
که رنجی باشم طولانی
و هر عابری بی ملاحظه می رود
جز تو
که جای تمام زخم ها را می‌دانی!

عنوان شعر سوم : کاش سنگ ریزه ها
کاش سنگ ریزه ها مراعات کنند
رودی که از این حوالی می‌گذرد
پاپوش ندارد.

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *