زمستونم زمستون قدیما

عنوان مجموعه اشعار : جای خالی‌ات را با کلمات پر می‌کنم
شاعر : زهرا محمودي

عنوان شعر اول : ترانه 1
گاهی دلتنگم و یادت می‌افتم
نگی از حال و احوالم نگفتم
پریشونم غریبم بی‌قرارم
به قول “مه‌جبین” سی‌شُو نخفتم

سرم توي كتابه تا بخوابم
يه جورايي شبا درويش‌مآبم
غزل‌گو بودم و در بندِ اوزان
نگفت حرف دل و كرده جوابم

تو شعرامون همه‌ش تصوير درده
ميون بودن و موندن نبرده
دوباره گفتنش فايده نداره
كه هركي بي‌صدا افتاد مرده

ولي خب گاهي هم حَرفه ميادش
دِله خوب، با همه كم يا زيادش
بايد خوددار باشه خوب مي‌دونه
اگه حتي كسي گاهي نخوادِش

اوني كه اهل عشق و قيل و قاله
يه موجود اضافي و وباله
بايد آب زيركاه باشي تو جايي
كه عاشق پيشگي جرمه، محاله

اگه داري كسي رُو وقت بذاره
بياد پيشت اگه سنگم بباره
زمين خورده، گرفتاره، اسيره
ولي از جون برات مايه مي‌ذاره

همين ميشه دليل زنده بودن
بدون شك از اين بودن، نبودن
يه خواب خوش با دوز بي‌خيالي
دل و يك‌جور تا مقصد رسوندن

ديگه اين تُو، اينم دنياي رنگي
واسه چي با بد و خوبش بجنگي
مي‌دوني قيمت تنهايي چنده؟!
اونم تو روزگار سرد و سنگي!

اگه تنها خودت هستي و دردات
كسي نيست باشه دلخوشي دنيات
اگه مي‌خواي بري بن‌بسته راهت
كسي نيست که بشينه پاي حرفات

ديگه شرمنده‌ام نسخه‌م تمومه
خودم سرگشته‌ام عمرم حرومه
شايد باشه امیدی شايدم نه
نمي‌دونم كه راه و چاه كدومه

نه نيچه نه تولستوي نه هراري
نه هيچ پيغمبري تو هيچ دياري
نمي‌دونه چيه اسرار، حتي
همون حافظ كه باش خاطره داري

مي‌دونند جرمِ گفتن مرگ و داره
كه حرف حق طرفداري نداره
حواست باشه كه سرخيِ زبونت
سرِ سبزت رُو رو سينه‌ت ميزاره

نه اين‌كه من بگم يا اين زمونه
با آدم بد کنه، قدر و ندونه
نه! چرخ روزگاركارش همينه
هميشه گرمه و دستش تو خونه

به خون دل نوشتم تا بخوني
نه اينكه چيزي از دنيا ندوني
مي‌دونم درد داري و نميگي
مي‌خوام هرجور شده زنده بموني!

مي‌خوام باشي همين‌جوري كه هستي
كه عمري با دلت با من نشستي
همين الهام‌هاي شاعرانه‌ت
نشون ميده هنوزعاشق‌پرستي

عنوان شعر دوم : 2

میون قصه‌ی سرد زمستون
یه قلب یخ‌زده تو خواب نازه
می‌خواد دنیاش و در اوج غریبی
به شوقِ زندگی با تو بسازه

مثِ یک دونه‌ی تاریک و تنها
تو آغوش زمستونا اسیره
شبش سَر میشه با رویای خورشید
نمی‌خواد از غمِ غربت بمیره

با گرمای خیال تو چه شب‌ها
هجوم فصل توفان و قدم زد
نمی‌دونه که تقدیرش چی میشه
براش دنیا چه سهمی رو رقم زد!

چقدر ابرای دلتنگی ببارن
شب یلداش چرا دنباله‌داره؟!
نمیخواد دونه باشه تو دلِ خاک
نمی‌خواد و یه عُمره بی‌قراره

دلش پوسیده از چشم‌انتظاری
فقط یک پنجره تا نور مونده
داره جون می‌کَنه تو دستای مرگ
به قصد زندگی عمر و سوزونده

یه جور امید پوچه شاید این راه
شاید عمداً باید این بازی رو باخت
زمستونم زمستون قدیما
که از مردای راهش مرد می‌ساخت

عنوان شعر سوم : غزل

تا خلوت آغوشت یک عمر اگر راهست
تو مقصدِ من باشی این فاصله کوتاهست

دردی که سکوتش را دوری‌ت رَقم می‌زد
با بغضِ نگفتن‌ها مدفون‌شده در چاهست

دل سر به هوا می‌شد در خواب و خیالاتش
از هیچ کسی نشنید این جاده به بیراهه‌ست

از ترس بلندی‌ها هرگز نپریدم حیف
دل‌خوش که در این برکه تصویرَکی از ماهست

در بزمِ مترسک‌ها هِی ریزه‌خوری کردم
وحشت‌زده تسلیم قلبی که پر از کاه است

دل راهی دریا شد با قایق رویائی‌ش
افسوس نفهمیدم بر شانه‌ی تمساح است

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *