سخنرانی الهی قمشه ای – بهشت مولانا -خداوند میشنوه؟ یا نمیشنوه؟ – molana Paradise



مولانا –
خداوند میشنوه –
خداوند نمشنوه –
خدا و دعا –
دعای مردم –
خداوند دعای مردم رو میشنوه –
دیدار با خداوند –
بهترینهای مولانا –
شاهکار مولانا –
بهشت مولانا –
بهشت نقد –
ورود به بهشت –
بهشت در دنیا –
بهشت در این دنیا –
ورود به بهشت –
جهنم دنیا –

مهدی الهی قمشه ای-
tavazo dashtan –
forutani –
انسان بزرگ –
انسان فروتن –
انسان متین –
انسان پاک –
خوسازی کردن –
کار نیکو کردن –
شناخت دنیا –
زندگی بهتر –
بهتر زندگی کردن –
راه راست –
گناه –
توبه –
گناه کردن –
عمل و عکسالعمل –
راه زندگی –
چگونه رستگار شویم –
راه راست –
درست زندگی کردن –
کار خوب کردن –
چکونه خوب باشیم –
چگونه توبه کنیم –
چکونه به راه راست برویم –
از کجا شروع کنیم –
راه درست زنگی کردن –
توبه کردن –
چگونه گناه نکنیم –
شیطان در زندگی –
شیطان را بشناسیم –
راه شیطانی –
شیطان و انسان –
شکسپیر –
نمایشنامه های شکسپیر –
شکسپیر وسعدی –
راه رسیدن به خدا –
خدا را بشناسیم –
راه خدا –
گناه نکنیم –
مرد با سواد –
نگاه پر عمق –
تدبر در قرآن –
تفکر در قرآن –
قرآن از نظر الهی قمشه ای –
اندیشمند –
اندیشمندان –
اندیشه در قرآن –

محی الدین الهی قمشه ای
اهمیت روزه_
دکتر حسین الهی قمشه ای-
حسین الهی قمشه ای-
قمشه ای-
الهی قمشه ای-
سخنرانی های الهی قمشه ای-
سخنرانی-
الهی-
قرآن –
hossein elahi ghomshei-
hosseyn elahi ghomshyi-
ghomshei-
elahi ghomshei-
ghoran-
quran-
sokhanrani haye elahi ghomshei –
sokhanran –
sokhanrani –
sokhanrany –
ahamiyate ghoran –
shahkar elahi ghomshei –
behtarin – best –
behtarin sokhanrani –
jalrb tarin sokhanrani –
jaleb –
ghoran khandan –
hekayat-
hekayatihye ghorani –
شاهکار الهی قمشه ای –
شاهکار سخنرانی الهی قمشه ای –
بهترین سخنرانی الهی قمشه ای –
جالبترین سخنرانی الهی قمشه ای –
شاخص ترین سخنرانی الهی قمشه ای –
بهترینهای الهی قمشه ای –
سخنرانی طلایی الهی قمشه ای –
سخنرانی های عالی الهی قمشه ای –
حکایتهای قرآنی –
حکایت –
سخنرانی از الهی قمشه ای –
سخنران –
خلاصه سخنرانی های الهی قمشه ای –
kholase sokhanrani –
kholase sokhanrani hossin elahi ghomshei –
خداوند – روزه – کار نیک – کا رخوب – توبه – اهمیت فرآن – قرآن از نظر الهی قمشه ای – جهاد – نماز – khoda – ruze – kar nik – kar khub – tobe – ahamiyat ghoran –

کجا شد عهد و پیمانی که کردی دوش با بنده

که بادا عهد و بدعهدی و حسنت هر سه پاینده

ز بدعهدی چه غم دارد شهنشاهی که برباید

جهانی را به یک غمزه قرانی را به یک خنده

بخواه ای دل چه می‌خواهی عطا نقد است و شه حاضر

که آن مه رو نفرماید که رو تا سال آینده

به جان شه که نشنیدم ز نقدش وعده فردا

شنیدی نور رخ نسیه ز قرص ماه تابنده

کجا شد آن عنایت‌ها کجا شد آن حکایت‌ها

کجا شد آن گشایش‌ها کجا شد آن گشاینده

همه با ماست چه با ما که خود ماییم سرتاسر

مثل گشته‌ست در عالم که جوینده‌ست یابنده

چه جای ما که ما مردیم زیر پای عشق او

غلط گفتم کجا میرد کسی کو شد بدو زنده

خیال شه خرامان شد کلوخ و سنگ باجان شد

درخت خشک خندان شد سترون گشت زاینده

خیالش چون چنین باشد جمالش بین که چون باشد

جمالش می‌نماید در خیال نانماینده

خیالش نور خورشیدی که اندر جان‌ها افتد

جمالش قرص خورشیدی به چارم چرخ تازنده

نمک را در طعام آن کس شناسد در گه خوردن

که تنها خورده‌ست آن را و یا بوده‌ست ساینده

عجایب غیر و لاغیری که معشوق است با عاشق

وصال بوالعجب دارد زدوده با زداینده

مولانا

کجا شد عهد و پیمانی که کردی دوش با بنده

که بادا عهد و بدعهدی و حسنت هر سه پاینده

ز بدعهدی چه غم دارد شهنشاهی که برباید

جهانی را به یک غمزه قرانی را به یک خنده

بخواه ای دل چه می‌خواهی عطا نقد است و شه حاضر

که آن مه رو نفرماید که رو تا سال آینده

به جان شه که نشنیدم ز نقدش وعده فردا

شنیدی نور رخ نسیه ز قرص ماه تابنده

کجا شد آن عنایت‌ها کجا شد آن حکایت‌ها

کجا شد آن گشایش‌ها کجا شد آن گشاینده

همه با ماست چه با ما که خود ماییم سرتاسر

مثل گشته‌ست در عالم که جوینده‌ست یابنده

چه جای ما که ما مردیم زیر پای عشق او

غلط گفتم کجا میرد کسی کو شد بدو زنده

خیال شه خرامان شد کلوخ و سنگ باجان شد

درخت خشک خندان شد سترون گشت زاینده

خیالش چون چنین باشد جمالش بین که چون باشد

جمالش می‌نماید در خیال نانماینده

خیالش نور خورشیدی که اندر جان‌ها افتد

جمالش قرص خورشیدی به چارم چرخ تازنده

نمک را در طعام آن کس شناسد در گه خوردن

که تنها خورده‌ست آن را و یا بوده‌ست ساینده

عجایب غیر و لاغیری که معشوق است با عاشق

وصال بوالعجب دارد زدوده با زداینده

مولانا

مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد

مولانا
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد

به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان

که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد

اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم

وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد

چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد

کی قصد ملک من دارد چو او خاقان من باشد

نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش

بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد

بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره

برم از آسمان مهره چو او کیوان من باشد

بدرم جبه مه را بریزم ساغر شه را

وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد

چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم

امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد

منم مصر و شکرخانه چو یوسف در برم گیرم

چه جویم ملک کنعان را چو او کنعان من باشد

زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر

زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت

بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد

سر ما هست و من مجنون مجنبانید زنجیرم

مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من باشد

سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی

تو خامش تا زبان‌ها خود چو دل جنبان من باشد

مولانا

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *