نقد شعر خانم فلاح

عنوان مجموعه اشعار : ..
شاعر : ریحانه فلاح

عنوان شعر اول : بیش از انکه دوستم داری

نگاهم میکنی هر دم ، دلت میخواهَدَم آری
تویی دلبسته ی چشمم گمانم دوستم داری

دلت تنگ است برای من از آن چشم تو فهمیدم
نگاهم میکنی هر دم از آن روزی که خندیدم

تو میمیری بدون من، بدون دیدن چشمم
تو حتی میپرستی آن غم و اندوهم و اشکم

برای دیدن من اشک میریزی به آسانی
شنیدم از غم دوری و عشقم بد پریشانی

تو حتی دوست میداری سیاهِ مژه هایم را
به جانت میخری حتی بدی و طعنه هایم را

شنیدم آرزو داری دمی پیش تو بنشینم
شنیدم گفته ای ریحانه است دنیایم و دینم

شنیدم آرزو داری سرم بر شانه ات باشد
نگاهم بر نگاهت ، قلب من دیوانه ات باشد

تو گفتی دوست دارم عطر تو در خانه ام باشد
دگر ریحانه خانوم نه فقط ریحانه ام باشد ….

ولی من گیر چشمان سیاه یک کسی هستم
که تا جان در بدن دارم دلم بر غیر او بستم

تو هم بس کن دگر این حرف ها و عشق بی فرجام
نمیخواهم تورا دیگر ، شدی عاشق ولی ناکام

برو دیگر نمیخواهم تورا خستم از این اصرار
نمیخواهم ‌نمیخواهم تورا کافیست این اجبار

منم عاشق شدم حرف دلت را خوب میدانم
که عشقش ریشه دارد در وجودم در دل و جانم

تمامم پر شده از او که دنیای من است بی شک
که حتی گوشه چشمش شبیه آن گل پیچک……
دلم را برد بدجوری که او مرد من است آری
بیا بس کن برو تا من بدانم دوستم داری

اگر پس دوستم داری برو تا غرق آغوشش
بخندم شاد باشم من فدایش مست و مدهوشش

من اورا دوست دارم بیش از آنکه دوستم داری
نمیخواهم تورا بس کن ، مگر تو مردم آزاری؟

من حتی بند بند دست او را دوست میدارم
تو داری میروی اما من این را خوب میدانم

که من بد کرده ام باتو پریشانم پشیمانم
ولی خب عاشقم دیگر چرایش را نمیدانم

که جانم میرود با هر خم ابروی او حتی
که معصوم است چشمانش ندارد در جهان همتا

که در خون و رگ و قلبم دگر لبخند او جاریست
تو آن وقت باز میگویی که عشق تو فقط کافیست؟

نمیدانم بخندم یا بگریم من به احوالم
که تو عاشق شدی بر من و من دل دست او دادم

تو من را خوب میخواهی و او من را نمیخواهد
ولی من خسته ام دیگر مگر این را نمیداند ؟……

عنوان شعر دوم : چشمان تو

تو جان منی و همه جان ها به فدایت
اعجاز برانگیز است چشمان سیاهت

جز تو دل من یار نخواهد که نخواهد
صد حیف دلت از دل من هیچ نداند

وصل است به چشمان تو هر دم ضربانم
چشمان تو یکباره شده جان و جهانم

محبوب دلم جان دلم یار منی تو
رویایی و پنهانِ جهانِ دلمی تو

جز تو به کسی در دل من راه نباشد
گر مهر تو از دل برود مهر که باشد؟

هر جایی و هر لحظه و هر ثانیه و روز
جسم بنشست و دلم پیش تو باشد

ای جان به فدای قد و بالای رشیدت
حال دل من بسته به دیدار تو باشد..

عنوان شعر سوم : .
.

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *