تهران قدیم

تهران قدیم  
در کافه نادری، مردی غریبه باز
با خالِ تک بُرید، شریان خنده را
زد دست روی میز، گفت او به کافه‌چی
باید که پُر کُنی، فنجان بنده را
با بازی وثوق، شب‌ها سکانس عشق
در سینمای شهر، تکرار می‌شود
آغازِ روز بعد، تهران بدون درد
با حسّ تازه‌ای، بیدار می‌شود
در سایه‌ی چنار، یک زن نشسته بود
با گونه‌های سرخ، با دامنی سپید
در روبه‌روی او، یک مرد محترم
از دکّه پاکتی، سیگار می‌خرید
توی دُرشکه‌ای، سودای بوسه بود
دلداده‌ی هم‌اند، یک زوج مهربان
از شور و اشتیاق، پُر گشته کوچه‌ها
مشغول بازی‌اند، جمعیتی جوان
سرشار زندگی‌ست، هر جای پایتخت
هم سمت جُردن و، هم کوی لاله‌زار
با هم قدم زدیم، پنجاه سال پیش
در شهر خاطره، با خواهرم بهار
 
 
 

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *