مادرم …

مادرم … به او فکر می کنم
که هر چین چهره اش
چکامه ی رنجی دراز است
می دانم ذخیره ی بی زوال لبخند
همه از دولت دعای اوست
چرا که سایه بان خنک حضورش
انکار جهنم است
و گرمای ملیح تبسمش ، بلای جان قندیلها
به او فکر می کنم
گنجشکی بازمانده از بهار
روی شاخه ی حواسم می نشیند
سهره ی مستی ، به دیوان سنبله
تفال می زند
بر فرش فکرش ، فرشتگان از عرش قصه می گویند
مادرم به خدای باران
ناخدای دریای دلواپسی ست .
شاهد بوده ام بارها
در زلال حوض نگاهش
ماهیان قرمز تشویش ، شنا کرده اند
زبانم لال اگر قبایل بی قلب
از راز این مزامیر خبردار شوند
از خجالت چشمان سرزنشگرش
تبخیر خواهم شد
یا سوداگران بازار عافیت
به حجره ی کلمات مانا سرک بکشند
از شرم شعر نگاهش
بر دامن دریا خواهم چکید ..
زبانم لال اما … چه خیالی ست
گاهی اگر گیس گندمزار،
دستاویز داس هاست ؟
اگر رویای هفت رنگ فروردین را
عبور باد بی گدار خرداد ،
نقش سراب کند ؟
شکر شب
در هوای حضورش نفس می کشیم
مادرم
سوای هر سروده
شاه بیت تمام غزل هاست …
 
خواف ۱۳ فروردین ۱۴۰۰
این شعر حکایتی دراز دارد که شاید روزی …
 
 
 

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *