می خواستم قدم بزنم در حوالی ات

عنوان مجموعه اشعار : بی سایه ها
شاعر : آرزو حاجی خانی

عنوان شعر اول : ۱

دلی که از بد بختش، خراب درگل بود
از اینکه باور عشقت امید باطل بود

اتاق ساکت و خسته، غبار فاصله ها…
که کاش پیش نگاه تو عشق قابل بود

و پشت پنجره، آه هوای بغض آلود
هوای تنگ غروبی که توی ساحل بود

پس از رسیدن پر درد ِبی مهابامان
قرار آخر ماندن، هنوز مشکل بود

زنی که در وسط شعله های دل می سوخت
تمام قصه ی مردی که عشق کامل بود

به عذرخواهی چشمان تو نیازی نیست
که هر چه کرد به روزم، حماقت دل بود

عنوان شعر دوم : ۲

درکوره راه زندگی بی همسفر ماندیم
ناچار بودیم و همیشه در به در ماندیم

درکار دنیایی که آوازش غم انگیزست
هر بار از دیروز خود آشفته تر ماندیم

حالا که این احساسِ بودن با تو، دلچسب ست
تا چند ماه و اندی از غم بی خبر ماندیم

ازیاد بردم که هزاران سال پی درپی
در انتظار چشمهای بی پدر ماندیم

دیدی که آخر در هوای عشق خواهی ها
در راه هم _هرچند سخت و پرخطر _، ماندیم

والاترین حس خدایی در نگاه توست
دیگر نگو ازخوب بودن بی ثمر ماندیم…

عنوان شعر سوم : ۳
آن حس و حال هر شب و چای شمالی ات…
با رقص عاشقانه و آواز شالی ات…

آنقدر یاد و خاطره در من گذاشتی
می خواستم قدم بزنم در حوالی ات

زخمی ست کهنه بر دل و سوزی ست در گلو،
هر جای شهر می روم از جای خالی ات

یک آسمان بی رمق ازاشکهای سرد…
حتی گرفته از دل ِحالی به حالی ات

آنکس که مبتلا به وفا کرده بودی اش
امروز درد می کشد از بی خیالی ات!

نفرین نمیکنم که ازاین دورترشوی
آخربه من نیامده که گوشمالی ات…

دیگربرای ماندن ورفتن دعا نکن
روزی به خیر می شود این صبح عالی ات…!

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *