چند پیشنهادِ بدیهی

عنوان مجموعه اشعار : کبود نوازش
شاعر : جواد ذبیح

عنوان شعر اول : بی خبر
سالها بگذرد و حیف نگیری خبری
خبری از من گمشگته و یا یک اثری
گمشده در خود و در تو شده ام نیک ببین
حاصل این همه گمگشتگی ام بی خبری
تو در این مردم من مانده و جانم بزنی
مردمک واکن و یک لحظه ببین چشم تری
بی وفا من ز جفای تو شدم آواره
تو رها کن من بیچاره از این دربدری
گاه از حافظ شیراز گرفتم فالی
نه خوشی بود سرشته که فقط بی هنری
بی هنر آنکه از این بوسه بِبُرد رَسَنَش
رسنم لرزه بگیرد چو از آن درگذری
گر چه ازلام گناه و بِبَرد راه جهیم
من به ازلام گرفتم خبر از روی پری
کـشتنم راه خلاص است بیا دشنه گذار
تا که خاموش کنی آتش این شعله زری

عنوان شعر دوم : غزل
خواستم غزل بگویم از این شاعرانگی
دیدم غزل به بهت رمیده ز هجم سادگی
وامی ز بلخ و بخارا به عاریت گرفته ام
دیدم ز عمق حماقت شدم،پی جاودانگی
بر خود نهیب کشیدم اگر چه حال بد
چشمان او تخیل یک لحظه ماندگی
یا رب چرا حدود واژگانم آب رفته است
دیدم نبود یک غزل خوب خانگی

عنوان شعر سوم : فاحشه عابد

من زنی فاحشه دیدم به نماز
جان و قلبش همه در راز و نیاز
گوئیا دو چشم او بود ز بنیادش کور
هر دو گوشش کر و خاموش برایش هر نور
آن تن زار و نحیفش همه لرزان بودش
سر او بود خم و جان همه ترسان بودش
پای سستش رمق حمل تنش را ناداشت
دست سردش نه که گرما که یخی بر خود داشت
گاه می‌خورد تکانی دو لبش گاهی نه
سجده می‌کرد به پیشانی و گاهی هم نه
در رکوعش همهٔ جان زمین میلرزید
در قعودش همه ساعات زمان میترسید
به قیامی چو قد تا شده اش میشد راست
هر درختی به تمنای قَدَش خود آراست
بود در خلوت مسجد عارفی پا بر جا
سالش از قرن فزون و ریشه اش بر صد جا
مرد از حرمت آن فاحشه بر خود میگفت
مويه هاي دل او در تن من دُرها سُفت
سالها خم شده و خاک زدم پیشانی
ذکرها بود لبم حیف که در نادانی
هر سحر گه که ز هر مأذَنه می‌گفت اذان
آن موذن که تویی بِهْ ز تمام آنان
ملهم از کلام حق بوده اگر دل بیناست
حرف من نیست خدایا که کلام دلهاست
ناگهان گنبد و محراب تکانی خوردند
هیبت از عارف خوش دل به تمامی بردند
……..
ادامه دارد
جوادذبیح

منبع

1.5/5 – (2 امتیاز)
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *