عنوان مجموعه اشعار : عاشقانه
شاعر : سید محمدباقر ابراهیمی
عنوان شعر اول : تو
عاشقی آمد پی معشوق خویش
کوفت درب خانه اش با اضطراب
آن پریوَش گفت هان، گو کیستی؟
کاینچنین برکندی از این خانه باب؟
گفت رو بنمای بر من که «منم»
آن که از عشقت شده خانه خراب
گفت رو رو که نباشی عاشقم
رسم عشق اینگونه نَبْوَد ای جناب
عاشق بیچاره با روی خجل
رفت زانجا چون که شد با او عتاب
چندی از آن ماجرا بگذشت و بعد
آمد آنجا، در دلش بودی عُباب
باز آن مهوش بگفتا کیستی؟
کآمدی و کوفتی زاین خانه باب؟
گفت بگشا درب را زآن که «تویی»
ای رُخَت پر نور همچون آفتاب
دیگر آن «من» مرده است و این «تویی»
خالی از خود گشتم و پر زآفتاب
گفت حالا اینچنین عاشق شدی
خوش بیا دیگر که این باشد جواب
رسم عشق این است ای «شِبْهِ الف»
غیر از او خالی شو این باشد صواب
عنوان شعر دوم : جان
بی تو وجود من دگر این سان نمیشود
ایمان بدون عشق تو ایمان نمیشود
بسته ست جان من به تو ای جانِ جان من
این جان بدون بودن تو جان نمیشود
تو مرهمی برای همه زخم های من
این زخم ها بدون تو درمان نمیشود
چون آمدی گذشت همه رنج های من
این زندگی بدون تو آسان نمیشود
گویا که از ازل تو در این قلب بوده ای
خوش، حال من بدون تو جانان، نمیشود
آغاز من چو با تو بدین سان شروع شد
پایان من بدون تو پایان نمیشود
عنوان شعر سوم : قرص ماه
شب بود و اندر این شب تاریک و بس سیاه
من همچو یک شبه بُدَم اندر سیاهه راه
حیران و بی پناه بس آواره بی قرار
از منتهای این دل زارم کشیدم آه
ناگاه این نگاه سوی آسمان شد و
مبهوت و مات خیره شدم من به قرص ماه
زیبا و پر ز نور، و لبخند بر لبش
از عمق چشم گرم خودش زد به من نگاه
از روی مهر، لب به سخن وا گشود که :
از چه فتاده ای و هراسان و بی پناه؟
گفتم که قبل از این که تو را بینم ای مها
بودم چه بی پناه و هراسان، پر از گناه
اکنون که نور عشق تو بخشید جان به من
هستی برای کل وجودم چو جانپناه
شام سیاه من که ز ظلمت تمام بود
روشن شد از تلاءلو نور تو، قرص ماه
دیدگاهتان را بنویسید