انحطاط بشر

 
آدمی است آنکه امان من برد
قلب مرا جهل و جفایش آزرد
او که به حق اشرف کائنات است
تابه کجا رفته در انحطاط است
شیوه ی کارش همه باگناه است
بی خبراز فلسفه ی فلاح است
گرچه به تفویض (۱) بشر رانده شد
خلیفه بر روی زمین خوانده شد
خالقمان آن احسن الخالقین
آدمیان ساخت زصلصال و طین
بعد ز روحش به بشر جان دمید
بعد خداگونه به انسان رسید
عقل بشر قدرت رحمانی است
شهوت او خواهش نفسانی است
داده خدا بربشر این اختیار
تاکه بسازد به توان روزگار
راه بشر بس به خطا رفته است
قافله سمت ناکجا رفته است
ضعف بشر درهمه جا عیان است
مکتب او جهالت و زیان است
خواست که پایان به جهالت دهد
تا مگر از چاه ضلالت رهد
بست به زنچیر عمل پای خویش
مصرفی جمله ی کالای خویش
فکر بشر در پی نردبان بود
پله ولی راهی لامکان بود
 
تفویض: به خود وانهاده شدن
 
 
 

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *