عنوان مجموعه اشعار : نیمه شب تا بامداد
شاعر : آشا ایران نژاد
عنوان شعر اول : سایهی وارونه
ماتم دیدار مَه
آفتاب را محزون میکرد.
مرگِ سخت پرتو
سوسو را کماکان دار میزد.
دریغا امید،
در این ناکام برههی روزگار.
شانومه دگر،
زال را سیَه ترسیم میکرد.
از نیمهشب تا بامداد،
خاطرِ تیرهبخت من میگریست.
کوچه پس کوچهی تراوشات مردم،
اندوهناک بود.
چنین جاهل و شرمگین،
طلوع را به غروب
و غروب را به طلوع میکشیدند؛
تا آنکه تمام شدند
و وعدهی بیرحمانهی کرمها شدند.
وارونهِ جلوهی جنگل،
از پنجره داد میزد
اشک سایهی بیتاب ابر را.
مردم جسدوار رژه میرفتند
و روحها دریای خون به پا کرده بودند.
حماسهی آفتاب،
میتابید تا مهتاب
و مردابِ وحشت را،
به لجنزار تبدیل میکرد.
عاقبت نبود برای ما،
هیچ سرانجامی.
اما سرانجامها را ما عاقبت دادیم.
عنوان شعر دوم : شیههی نومید
یادگار مرگ
میهراساند تنِ به خاک رفتهی جسد را.
اندوه تابستانه
چنین بختکبار خواب نیمهشب را
دریغ میساخت.
خاطرهی درد
ریش میکرد دل بیمار و میسوزاند دل زار را.
آن خاطره،
خاطرهی مردگان بود
چرا که جسد ها خاک میخوردند
و روح ها زندگی میکردند.
هر لحظهی شب
رویای جسد را کابوس میدیدم.
نبارید باران،
در آن شب قبرگون چو دوزخ
و ابر ها نفرین کردند،
یادِ زندهی کابوسِ کاووس را.
نومید و ناکام
خیره ماندم به مِه سرگردان روزگار.
و آخرینبار
در آخرین لحظهی شوم دیدار
بامداد سر در آورد،
اما جسد ها خشکیده بودند.
بیجان و بیروح،
فقط سر میکردند دم را.
اما در آن جهنمدره،
اندک بیشهها
شیهِهی اسب را میشنودند
و خاطرهی ان را به گور میبردند.
عنوان شعر سوم : ماگمای زیر زمین
سکوت نفسگیر پیچجاده
سبزههای ناکام را،
به سخن وا میدارد.
آذرخش،
شبانه به یاد سوگواری
خون گریه میکند.
و زمین را اشکبار،
سرازير از وحشتِ تابناکِ مرگ میسازد.
زندهیادانِ مرگ
میبَلعَند،
خاطراتِ سحرگاه را.
زندگانی سر میشود
و ما بدینسان،
نفس میکشیم.
شاید به خاطر
سرمای دلانگیز زمستان،
یا گرمای به خوابرفتهی تابستان.
برای به گور رفتن متولد شدیم
و نوازندگان مرگ،
زندگی را زهر کردند.
سوزاندند
خاکستر کردند،
و در جو انداختند.
و اما این بود،
عاقبت متواد شدن؟
گر این بود،
متدلد نمیشدیم
و از خاک نژند سر در نمیآوردیم.
همان زیرِ گودالها
چو ماگما میجوشیدیم،
اما عاقبت را نمیپذیرفتیم.
دیدگاهتان را بنویسید