ببخشید که…

عنوان مجموعه اشعار : بیداری
شاعر : زینب باقری نیا

عنوان شعر اول : قتل من
من همان گل کوهی رنگ زرد
سر بر آورده زِ ترک سنگ سخت
نچشیدم هرگز مزه ی عشق را
سرد ماندم و همیشه زرد

هر بار جشن گرفتم تولد دوباره ام را
هر بار زندگی کردم زندگی دوباره ام را
و تو یگانه خدای منی
یکی و یکی و یکی…
من اما چه پیچیده در…
هزار منیت گرفتار شده ام

اول من های من را جمع کرده یکی کن
زان پس آن یکی را با خودت یکی کن
من بمیرد…
ذراتش هم نابود شود
من نباشد همه تو باشی
من مرده ، زنده تو باشی
ما هم نباشد فقط تو باشی
یکی و یکی و یکی…

نفرین کنم بر من که بمیرد
تا من به تو رسد و در تو بمیرد
گر که با نفرینم هم من نمیرد
کنم تیز و بران شمشیرم را
بندم بند پوتین آهنی ام را
آنقدر بجنگم تا من بمیرد

خسته گر شوم زِ این جنگ
نفرین بر من
که دست کشم زِ این جنگ
آنقدر کوبم شمشیرم با خشم
هلاک شوم
هم من بمیرم و هم من بمیرد
آزاد شوم

شور و شادان…
پرواز کنم بسویت
بردارم لاشه اش را
آورم بسویت
تا که رسم به پیشگاهت
جایزه گیرم زِ درگاهت

تو اما گویی…
نداری هیچ جایزه
جنازه من حمل توست
برگرد بی جایزه

گر که منِ مرده اینجا زنده شود تو را
دانی زِ هفت آسمان زمین کوبد تو را
برگرد تا که هستم پشتیبان تو را
هر چه زودتر زمین برگردان او را

ذره ذره ی نادیدنی کن جنازه اش را
گر که سالها و سالها…
طول کشد تو را
هر ذره اش دفن کن خاک کشوری جدا
دگر بهم نپیوندند این ذرات جدا جدا

آن زمان دستور دهم
جبرائیل او را…
نشاند بر بالش
قله گیتی رساند تو را
دگر زجر ره پیمودن نباشد تو را
دیده بر هم زنی…
رساند به من تو را
فنا کنم در خود هیچ نباشد تو را
چنین مستجاب کنم دعایت
تا فردوس شود سَرایت

زینب باقری نیا

عنوان شعر دوم : رها از چراها
امروز که درد کشیدم پرسیدم از او چرا
دردی در درد دیگر،رنج پی رنج دیگر چرا
هر در بسته ای به سختی گشاده ای چرا
پشت آن سختی باز هم در بسته ای چرا
ای کارگردان هر نقش سختی به من چرا
خسته و زارم بازیگر ماهرتر نداری چرا
از آن لحظه نطفه تا به این حال اکنونم
آنچه بگذشته بر من، دیوانه و مجنونم
یا رب توانی،میان نادانی ها خمیده ام
زهر جهل در جگرم سوراخ ها،فهمیده ام
سالهاست در نقش و بازیگری خود حیرانم
در کوه سنگی ها، چون آهو یا که جیرانم
چون مس در کوره آتش ها گداخته شدم
طاقتم به طاق، گر از صبر ساخته شدم
آنقدر سکوت کردم که سکوتم به فریاد آمد
بیچاره بر تقدیر، در چاره دلم تو به یاد آمد
بگفتی بر من سکوت کن که معجزه دارد
بی دغدغه بازی کن نقشت که جایزه دارد
درد و رنج نیست برای تو،تو فقط بازیگری
شادی هم نیست برای تو، تو فقط بازیگری
به نقش همه بازیگران شاهد باش و تماشا
روز فردا نشود ذره ای از کردارها حاشا
هر قدم کارگردان با توست،بی صبری چرا
تو بی درد و رنجی گر آگاه باش ببینی مرا
در همه من با توام ، تو بامن،من تو و تو منی
از که گلایه میکنی، تو ماهی در اقیانوس منی
به دریای درونت برو، با من شنا آرام و رها
همسو با قانون من باش و همه چرا ها رها

عنوان شعر سوم : سومین تولدم
دیروز یکبار و امروز هم بار دیگر
خاک شدم و باز لاله سرختر بار دیگر
تجزیه شدم خاکی نرمتر دست سفالگر
ساخت از من کوزه ای زیباتر بار دیگر
به نقاش ماهرتر سپرد جان و جسمم را
نقش کرد تصویری رنگینتر بار دیگر
بالهایم را قوی تر کشید این بار
رهایم کرد پرواز کنم قوی تر بار دیگر
دهانم ببست خفه کرد در من قیل ها
خاموش شوم سکوتی سنگینتر بار دیگر
زنجیری به گردنم، افسار در بند خودم
نگریزم از درونم، زنجیری محکم‌تر بار دیگر
ریشه زنم در خاک خود قطع ریشه آفات ها
جهان خویش خرم،سرزمینی سبزتر بار دیگر
آراسته باغچه منزل خویش برآن باران دهم
درختانی شاداب میوه های شیرین تر بار دیگر
به کمال خود پله پله تا ملاقات با خدایم
در عشق زیبا شود شقایقی زیباتر بار دیگر

زینب باقری نیا ( زیبا)

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *