عنوان مجموعه اشعار : نگار و رباعی ها
شاعر : کاوه احمدی
عنوان شعر اول : ۱۲۲
ای کاش رفیق شادی و غمبودی
یا شاهد این چشم پر از نم بودی
ایکاش کهیکسوال مبهم بودم
تا لحظهبه لحظهات بهفکرمبودی
انگار که لبخند براین لب مرده
یا یک نفر آمده و آن را برده
یک مرد درون قلب خود میبینم
یک مرد که در غربت سیلی خورده
این قصهی من حکایت یک سفراست
این یک سفر ساده ولی پر خطراست
اینبار قطار عشق با سرعت نور
از سینهی منبه سینهاتدرگذراست
تو دور دلم شبیه پیچک شده ایی
تو از همهی جهان منفک شدهایی
تا چشم بههم نهم تورا میبینم
انگار که پشت پلک من حک شدهایی
عنوان شعر دوم : ۱۲۳
غوغای بدی در این حوالی کرده
اوهرچه توان داشت خالی کرده
موی تو رها…هوا کمیوحشی شد
انگار که باد اتصالی کرده
یک رغبت ناب در دو دیدار نشست
شرم دونفر جرینگ…درلحظهشکست
شرمندهام ای عزیز باید بروم
یک بوسه بهروی لب او منتظراست
هرچند که شعله داشتم سرد شدم
تبدیلبهسینه اییپرازدردشدم
امابهخلاف آن مثلهایعجیب
منلحظه یگریه کردنم مرد شدم
یک مرد ته زندگیم خندیده
این خواب قشنگ را نگاهم دیده
انقدر برای قصه ام خوشحالم
انگار کلاغ بلبلی زاییده
عنوان شعر سوم : ۱۲۴
تکهای از قلب خود را باز چسباندم به شعر
بعدهم پیچیدمش در بوی رنگارنگ یاس
باخودم آوردمش تا توی کافه پیش تو
گفتهبودمذوقخواهیکردازاینکادویخاص
وای اما دیدمت فکرم همانجا سکته کرد
من کجا اینجا کجا؟ من آمدم اینجاچهکار؟
کینشستمپشتمیزاینقهوههامالکیاست
مغزگفت اسمشچهبود؟باخودمگفتمنگار
چندلحظهبعد گفتی که کجایی هی پسر
آه من با بوی عطرت رفتهام آنسوی شهر
نه نشستم بین آن گل بُتههای روسریت
یا نه اطراف صدایت گمشدم زیبای دهر
منکسیبودمکهاصلاعشقراباورنداشت
هیچ چشمی را نفهمیدم از اول تا الان
تا همین یک جفت چشمت را تماشا کردهام
چشممن با چشمهایت توامان شد توامان
چشم وا کردم و دیدم عشق من را بردهاست
تا همانجایی که سقف آسمان آیینهاست
از تمام آسمانش سیب آویزان شده
خنده و گل درمیان مردمش دیرینهاست
تا همانجا که ستاره سنگ فرش کوچههاست
مردمش با لحجهی باران سلامت میکنند
تو فقط لبخند را در حقآنها کم نکن
مردمانش قلبهاشان را بهنامتمیکنند
با تو ازاین کنج کافه تا کجاها رفتهام
دوستت دارم عزیزم دوستت دارم نگار
گوشکندارمتورادرسینهیخودمیتپم
گوش کندر…راستیمن آمدم اینجاچهکار؟
دیدگاهتان را بنویسید