تازه‌گویی و نوسازی

عنوان مجموعه اشعار : بی “خود”
عنوان شعر اول : 1
کار من نیست که چشمان تو را بشناسم
مینویسم که فقط شعر شود احساسم

مینویسم که فقط حسن تو را وصف کنم
وسط شعله گدازان و پی الماسم

چه سرم آمده بعد از تو و خواهد آمد؟
تاس میریزم و هر بار بپرس از تاسم

غم و اشک و غزل و نور ، کدامش؟ تو بگو
فقط آرام که بر تک تکشان حساسم

مَثَل کاسب بیچاره ی این شهر شدم
که نهایت خودمم مشتری اجناسم

ننشستی به برم یک شب و از آن شب شوم
همه شب با غم و رویای تو در اجلاسم

مرغ خواب از قفس دیده ی من هجرت کرد
که مبادا ز تو غافل کندم خرناسم

نشوم هم رده ی حافظ و خود میدانم
لیک شاگرد همان مکتبم و سیّاسم

و چنین گشت سرانجام قمار من و عشق
هیچ در چنته نمانده ست دریغ از آسم

و برای صدمین بار به تو میگویم :
《 کار من نیست که چشمان تو را بشناسم 》

عنوان شعر دوم : 2
این راه ره سستی و صاحب نظری نیست
برخیز که اینجا ز نشستن خبری نیست

خود پای نهادی به ره و خوب بدانی
کز عشق پر آتش تر و خوشتر سفری نیست

سرگشته ی درهای فریبنده چو گشتی
هشدار! که آنجا ز تو جز حکم خری نیست

انسانی و این واژه خودش اول کار است
پیچیده تر از خلق دو پا جانوری نیست

منزلگه یکتای خداوندی و ابلیس
انسانی و انسان شدنت کم خطری نیست

نومید مشو لیکن از آن وجه پلیدت
مختاری و این مژده خودش راهبری نیست؟

ولله قسم هست و تو هم خوب بفهمی
افسوس که در محضر جز گوش کری نیست

در کوه غمت تیشه بزن باز که فرهاد
شیرین تر از این شور به خوابت شکری نیست

گفتی اثر مستی ام از عشق چه وقت است؟
آن وقت که دیدی ز خودت هم اثری نیست

عنوان شعر سوم : 3
بیا انشا شویم املا نباشیم
بیا آنجا رویم اینجا نباشیم

به پای برگه ی جبر زمانه
بیا این بار را امضا نباشیم

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *