عنوان مجموعه اشعار : سه شعر کلاسیک
شاعر : مبین صدیق نیا
عنوان شعر اول : خوشبخت
هویدا کردهای خود را شنیدم
پی ردت جهانها را دویدم
از این آزار دادن ها چه سودت؟
خدا: این را چرا من آفریدم؟
همی عزمِ جدایی با تو خواهم
ولی نتوانمی چون زرخریدم
ز دست ظلمت آری خستهام لیک
به قلبم کینه را در هم دریدم
به دستم دست یازی: آرزویم.
ولی منفکی و من هم بعیدم…
به لوحِ خواهش و وصل و تمنا
در آغوشت تن خود را کشیدم
سلامت باشی و شادیات افزون
ز دستت تلخی از ساقی چشیدم
به هر بادی نه، اما لرزهناکم
چو یادت آیدم بر! برگ بیدم.
درست از سینه با دل رفت بیرون
تمام هیئت روح فقیدم
که بعد از مرگ هم یاد تو باشد!
که چون تو جافیِ جانی ندیدم.
عنوان شعر دوم : نمیدانم ردیف است
فراوان رنج و غم دارم کجا گویم؟
ز چشمم خون حسرت را کجا شویم؟
نگاهی مات بر آیینه، میبینم:
غریبی را. و میپرسم که من اویم؟
نه سیمی و نه سیمایی. تهی خالی
نسیمی میوزد آری، چه میگویم؟!
روان چرکین و حلقم پر ز آه ای داد
به خاک اندر، نه میمیرم نه میرویم
تمنای صداقت را همی دارم
جهانم را چو سگ هایم که میبویم
شکنج طرد دارد ذوق شیدایم
به سوی این و آن باری چه میپویم؟
زمانها رخوت افزایند آن سو حال
و آیندست. و من در قید این سویم
جوابم خفتِ اصوات است میپرسم
ز خود: ابله! در اینجا من چه میجویم؟
عنوان شعر سوم : جویات
آنکه خوانَد ز تو پیشم، غم آگاه من است
بیقرار تو نشاط گَه و بی گاهِ من است
در رَهِ دلکشم اینگونه به سر میآیم
هرچه خار است به دنیا همه در راه من است
“من ندانم ز نگاه تو چه خواندم اما”
“دانم این چشم همان قاتل دلخواه من است”
و همان کو که قدم های تو میرفت در آن
به مناجات دلم قبله و درگاه من است
یک دم از خنده شیرین تو جانم لرزید
دل چنین شد به در از سینه که همراه من است
میکشد سوی تو این بومیِ دِژ های خراب
که به شب جلوه نما روی مَهِ ماهِ من است
گر روی دور شوی باز به دنبال تو ام
پشت هم بر تو رسیدن روش آه من است
پ.ن: بیت سوم از جناب حسین فروتن است.
دیدگاهتان را بنویسید