عنوان مجموعه اشعار : آوار
شاعر : احد متقیان
عنوان شعر اول : تقدیر
در کوچه میپیچید گاهی عطر شببویش
وقتی به دست باد میافتاد گیسویش
دختر، صدای آب، دختر بوی بابونه
دختر گل خورشید با آن کاکل مویش
حال دلش خوش بود، جز شادی نمیفهمید
تا تکیهگاهی داشت، تا بابای خوشرویش…
یک گوشه از بازار در دکان انصافش
همواره میچربید از خوبی ترازویش
در تندباد عمر، محکم با دلی روشن
عین چراغی بود با چشمان کمسویش
چرخی زد وچرخید تقدیر و ورق برگشت
درد آمد و اینبار، بابا دست و بازویش…
این قصه از آن روز جور دیگری طی شد
کوهی زمین افتاد بابا قرص و دارویش…
دور از کلاس و درس، دور از دفتر وخودکار
صرف پدر میکرد دختر کل نیرویش…
از شستشوی ماه، تا اصلاح موهایش
هرکار بابا داشت دختر بود پهلویش
تا آن شب دلگیر، دختر بیخبر بود از
دلتنگی و پرواز، از کوچ پرستویش
صبحانه را برداشت در زد، دیر بود اما
ظرف غذا افتاد بد لرزید زانویش
دور سرش یکریز، کل خانه میچرخید
دیگر نمیخندید بابا نوشدارویش…
کمکم حیاط از یاس،حوض کاشی از ماهی
همراه بابا رفت از دنیا هیاهویش
بی جانپناهش باز ،تنها در دل یکدشت
ترسی نهانی ماند در چشمان آهویش
یک گوشه کز میکرد همچون شاعری دلتنگ
مرثیه میبارید از چشم غزلگویش
در زد کسی یک روز گفت از عشق میآید
دنبال خوشبختیست توی فال گردویش
شاید که عاشق بود یا دنبال یک تغییر
پای غمش رقصید با ضرب النگویش
آخر توکل کرد رخت بخت را پوشید
با گریه برمیداشت آنشب زیر ابرویش
یک خانهی نوساز، یک ویلای بی احساس
پختوپز و تکرار، کار و آب وجارویش
چیزی ندید از عشق،از شبهای مهتابی
این خانه غمگین بود وقتی ماهبانویش…
بعد از تب پاییز ، بعد از سردی دیماه
باید که گل میکرد از نو سبزهی رویش
یک سطل رنگ آورد روی خاطراتش ریخت
نقاشیاش را باز، دختر با قلممویش…
احد متقیان
عنوان شعر دوم : پشیمانی
یک روز از رنجاندن من خسته خواهد شد
یک روز او هم مثل من وابسته خواهد شد
قلب خودش را پیش پایم میزند بر سنگ
آزرده از این شیشهی نشکسته خواهد شد
مانند ابرویش که خط ممتدی دارد
حد غمش هم تابعی پیوسته خواهد شد
حوا به آدم گفت دست از سجده بردارد
وقتی به یمن عاشقی وارسته خواهد شد
نقشی که روی بال هر پروانه میبینید
تنها بلطف سوختن برجسته خواهد شد
یا با تب آغوش یا با سنگ قبری سرد
پروندهی دلتنگیِ من بسته خواهد شد
احد متقیان
عنوان شعر سوم : غم شیرین
هنوز هم، غم شیرین شعرهای منی
هنوز، مثل همین بغض، در صدای منی
به هوش بودم از اولکه دل به کس… اما
تو آمدی و همان، دستِ بر قضای منی
میان اینهمه سنگی که خوردهام، تنها
تو آن گلی که غریبی و آشنای منی
به موج موج پریشان موی تو سوگند
چه ترس از شب طوفان، که ناخدای منی
هوای این غزل مهگرفته سنگیناست
که مثل شرجی بندر تو در هوای منی
انار سرخم و با عشق، خوندل خوردم
به این امید که تنها تو خونبهای منی
احد متقیان
دیدگاهتان را بنویسید