عنوان مجموعه اشعار : غم یار
شاعر : ایمان نیک بنیاد
عنوان شعر اول : صورت یار
وسعت پیشانیات امنترین ساحل آرامشم
حوصله جنگ نیست، ورنه پر از خواهشم
موی تو دریای خشم، یک سره در تاب و خم
چونکه بپیچد به پای؛ جام فنا سرکشم
چارهی من ظاهرا، فاصله از موی توست
وای ندیدم درست، من غلطم ، پوزشم
ناوک مژگان تو، تیغ و آن چشم مست
تشنه خونخواهی است، منتظر لغزشم
چشم تو بادامی است، رونق بازار روز
مشتری بی نوا، مستحق کشمشم
بین دو چشمان مست، سرسرهی آرزوست
مقصد آن، آن لب است؛ وای از این چالشم
جرات دل، بزدل است در گذر از چشم تو
خیره سری بی زره، صد هوس است ارتشم
جام شراب لبت، رهزن دین و دل است
بر سر ایمان خویش یکسره در لرزشم
ای لب خندان تو، چشمه افسوس من
آتش ِ افشان ِ داغ، داغ به دل میکشم
من به غلط سرخوشم، من غلطِ فاحشم
نوبت من کی رسد؟ من همه این پرسشم
آه که هر روز من، شب شده این غم است
در هوس بوسهای ، کاش که گردن کشم
عنوان شعر دوم : چشمهایش
ما را اسیر آن نگاه خود چنان کرد
شوق پریدن مُرد و عنقا آشیان کرد
عنقای جان در چشم او منزلگهی یافت
خورشید تابان را رها در آسمان کرد
از او نشان قلهی قافش نپرسید
چون در زلال چشمِ یاری اصفهان کرد
در این سیه دنیای لبریز از تباهی
جایی چنین زیبا، پیدا کی توان کرد
اینجا دقیقا مرز محراب زمان است
اینجا همان جایی، که بایستی اذان کرد
اینجا همه شب ماه روی او تمام است
اینجا تمام روز باید گفتمان کرد
یارب فروغ چشم او را جاودان کن
کو با نگاهش یک شبی ما را نشان کرد
عنوان شعر سوم : موهایش
زلفش نوازشی است که بیداد می کند
وقتی که در نظرم جنگ، با باد می کند
بویی که در مشام من این بار می رود
پرضرب تیشهای است که فرهاد می کند
ایمان و دین اندکم از بیخ میزند
این تازیانهی سنگین، که جلاد میکند
دل پاره های سرد به جا مانده از قدیم
ویران، همه، به تیغهی مرداد می کند
گفتم خموش باش، تماشا مکن ، برو
دیدم فسانه ایست که معتاد میکند
بندی است از دلم به سر زلف سرکشش
مضراب بر روان ، چو استاد میکند
هر زخمهی خوشی که به نازک دلم زند
دردی نهان ز بند تن، آزاد میکند
ای مرغ در قفس، تو چه دانی ز بخت خویش
این بهترین تعاملی است که صیاد می کند
دیدگاهتان را بنویسید