رقص ارکان

عنوان مجموعه اشعار : بهارانه
شاعر : علی معصومی

عنوان شعر اول : طراوت باران
طراوت باران
(میلاد منجی عالم بشریت )

تو می رسی و جهان را قرار خواهی داد
به دشت و کوه و بیابان بهار خواهی داد

طلای ناب وجودت چه برکتی دارد !
به کیمیای محبت عیار خواهی داد

نگاه چشم و جمال تو غرق زیباییست
به دست این همه آئینه کار خواهی داد

هوای پنجره های همیشه عاشق را
نگاه مشرقی از انتظار خواهی داد

به شاخه های کویر از طراوت باران
نسیم خاطره های انار خواهی داد

برای خاطر مظلوم و عدل و آزادی
گلوی ظلم و ستم را فشار خواهی داد

کنار میله زندان کسی نخواهد ماند
پرنده های قفس را فرار خواهی داد

ردیف و قافیه را شادمانه خواهی کرد
سرود چلچله ها را شعار خواهی داد

تو مثنوی بلند حقیقت عشقی
طلایه دار پگاه و طریقت عشقی

جهان برای حضورت بهانه می گیرد
همیشه آمدنت را نشانه می گیرد

توئیکه شوکت صبح و شکوه پروازی
سپیده ی سحری، معنی سرآغازی

صدای نغمه ی راز و نیاز می آید
نسیم نرگس و عطر حجاز می آید

شنیده ام که تب و تاب آمدن داری
جلای ساحت رویای خویشتن داری

غبار کاخ ستم را تو می دهی بر باد
بنای صلح وصفا را تو می کنی بنیاد

بیا و مرهم دل های بیقراران باش
امید خاطر جمع امیدواران باش

دوبیتی از لب تو انتخاب خود کردم
نگار دفتر شعر و کتاب خود کردم

دوباره قلب جهان را کباب خواهم کرد
کویر واهمه ها را سراب خواهم کرد

تمام ظلم و ستم را جواب خواهم کرد
دوباره می رسم و انقلاب خواهم کرد

چه می شود به کنار شما اگر باشم
به روی چهره ماهی نظاره گر باشم

غزل غزل بچکانم حضور باران را
به چارپاره سرایم دل خراسان را

تو می رسی و بهار از تو می شود آغاز
شکوفه می رسد و غنچه می کند رخ باز

دوباره فوج پرستو به لانه می آید
خوشا به حال پریدن خوشا پر پرواز

بیا که با تو بخوانم شکوه ایمان را
چکاد آینه، جاه و جلال یزدان را

خلوص سینه مقداد و میثم تمار
صلای بانگ بلال و نگاه سلمان را

دلم هوای تو دارد نگار خوبی ها!
نمانده جز تو کسی یادگار خوبی ها

تو دُرد خمره عشقی تو آخرین جامی
بیا که بی تو درآمد دمار خوبی ها

♤♤♤

عنوان شعر دوم : همیشه در جریانی
همیشه در جریانی

بهار پشت در است و دلم به دنبالت
بیا که از تو بپرسم دوباره احوالت

فدای تو بشوم، حال ما چه میپرسی
که مانده در طلب اشتیاق هر سالت

دوباره خاطره سبزه و گل و باران
نسیم صبح پگاه و شکوفه شالت

بگیر دست مرا ای طراوت هستی
در انحنای تبآلوده ی پر و بالت

نمی رود به تماشای خرمن گل ها
مرید دانه و دام و اسیر تک خالت

نگاه کفتر جلدی به کوهساران گفت:
که داده بال و پرم را به پنجه دالت؟

همیشه در جریانی به رگ رگ جانم
دوباره در شریان شو به عشق سیّالت

♤♤♤

عنوان شعر سوم : که چه؟
که چه؟

می کشی شعله به هر گوشه ویرانه که چه؟
می کنی نغمه به هر زخمه جانانه که چه؟

یک نخ از شال سرت رونق بازار من است
می زنی پنجه به هر زنبقی از شانه که چه؟

باغ گل محو تماشای تو شد وقت سحر
میدهی عطر خوشی از گل دُردانه که چه؟

تو چراغی و تب و تاب تو رویای من است
جلوه ها داده به خاکستر پروانه که چه؟

آی ای برده به غارت دل و ایمان مرا
اینهمه جنگ و جدل با من دیوانه که چه؟

من که رسوای تو بودم به همان صبح ازل
می بری نام مرا بر سر افسانه که چه؟

مثل نیلوفر تردی به تن لخت درخت
هی سرک میکشی از پنجره خانه که چه؟

آشنای تو سر رفته به باد دگری است
خنده ی زیر لبت با من بیگانه که چه؟

من به غیر از تب هذیانی خود بارم نیست
میزنی با من سرگشته چک و چانه که چه؟

♤♤♤

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *