انسجام و ساختمندی شعر

عنوان مجموعه اشعار : ندارد
شاعر : سمانه غلامیان

عنوان شعر اول : انتخاب نشده
درگیر سکون بعد مسکنم
سکونی
که مثل غمی ضخیم
می‌کشی روی سرت
و دلت تازه هوای گریه می‌کند
در نشئه ای کوتاه مدت
شال و کلاه کرده بودم
بیرون بکشم
خودم را
از این اتاق دود زده
اما
این عکس دسته جمعی
تصویر افسرده ایست
که می‌بردم
به برف آن سالها
به روزهای آدم برفی
که دکمه های لباست
چشمانم شدند
به غروبی که دستانم
پوست سپید تنت را
چون زمستان های تبریز
به امان هم آغوشی شب سپردند
تصویری
که اگر هزار بار هم بمیرد
باز هم جان آخرش
ته تاریک خانه ذهنت
ظاهر میشود
درست روزی که قرار است
دستهایت ریشه بدوانند در خاکی نا آشنا
ساعت شنی را برمیگردانم
و باز تو را
برای اولین بار میبینم
بهارگونه
چون اسبی که باد صحرا به یال و کوپالش افتاده
اما دیگر دیر است
دیگر از جوانی پنجره گذشته
که رو به سنگ و علف باز شود
نباید میگذاشتی بروم
منی که مشتی پوست و استخوان با گوشهای تیز کرده بودم
تا بهانه ای برای نرفتن
به دستم بدهی
اما تو
در این عکس
پشتت به افقی گرم است
که سالها پیش
خوابش را
دیده بودی برایم
مادربزرگم راست میگوید
رومیزی گلدار
رنگش می‌پرد
زیاد که زیر آفتاب بماند
تو از گذار چند ساله آفتاب
به موهایم
پشت پنجره جنوبی تابستان
چه میدانی؟
تماشایت میکنم
با دور تند
انگار که از پشت شیشه ماشین
پرده ها را میکشم
خانه را میسپارم
به خاطرات رو به قبله ای
که‌ نورشان
به کوتاهی کبریت است
پاک میکنم
این اتاق دود زده را
از حافظه دوربین
در را می‌بندم
بی خداحافظی
دیدار به قیامت
سمانه غلامیان

عنوان شعر دوم : _
مثل سنگی که سالها پیش بر خاک عزیز گذاشته اند
سردم
چون تافته ای که از همه سر میسوزد
آشوبم
در سینه ام
آتشفشان خاموشی است
که‌گاه
آه برمیخیزد از نهادش
کم‌نورند
این روزهای خاکستر شده
مثل سوسوی آخرین چراغ آبادی
وقتی دهقانان
همه
به خانه بازگشته اند
چون چشم های پیرزنی
که با سوزنی بی نخ
هنوز هم
گل و مرغ گلدوزی می‌کند
تکه های رفتنت
چون ترکش های تفنگ ساچمه ای
فرو رفته در چشمانم
ماسیده ام انگار تانکی از روی گذشته ام رد شده
در این انزوای ناتنی کور مال کورمال
پیش میبرم دستانم را
برای صید ذرات مانده از تو در هوا
سرم را میگذارم روی بالشی
که یک عمر
تنهایی روی دستم گذاشت
باور نمیکنم رفته ای
برای من
فقط کمی دور شده ای
کمی دورتر از تیررس چشمهای دوربین من
چند قدم آنطرف تر از شبی
که پیشانی ام را
زیر چادر عروسی
بوسیدی
بگو
پشت به من که می‌رفتی
خاطره آن شب چراغباران را
به جیب ساعتی ات آویختی
دارد صبح میشود
من همچنان که دست و پا میزنم تو بهت بعد رفتنت
شعر میگویم
خیال میبافم
مثل ماهی تو ساحلم
که جان نمیدهم

سمانه غلامیان

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *