باید خودم را جمع کنم

 
آینه؛ نبودنت را فریاد کشید
چنان که خورشید در افق محو شد
ساعت دیواری مدام دهن کجی می کند
عقربه ها دستشان در یک کاسه است برای شکنجه…
حتی پرده خنده زنان نسیم را در آغوش کشیده
پچ پچ هایشان گوش فلک را هم کر کرده:
قرار تانگو تا سپیده دم…
آتش به جانم می کشد این هم آغوشی
خنده های تا سر صبح….
گویی نسیم هم سر جنگ دارد
عطر موهایم در پیچ و خم جاده گم خواهد شد پس این آبشار را می خواهم چه کار؟؟؟
کارش را یکسره کردم!
اینبار دل آینه لرزید از خرمن آشفتگی
باید خودم را جمع کنم
تمام سلول هایم کف اتاق نیمه تاریکم پخش و پلاس
باید خودم را جمع کنم
از لابه لای کاغذهای مچاله شده دیروز
شاید هم هفته پیش
حسابش از دستم در رفته
باید خودم را بتکانم!!!
زیر آوار؛ نفس کشیدن سنگینی می کند
بر تن لرزانم
تب هشت ریشتری دارم!!!
باید خودم را جمع کنم
کورمال کورمال خودم را به پنجره می رسانم تا به آغوش ماه پناه برم
همان که کبوتر پیغام رسانم شده…
هر شب برایش از تو می گویم
باورت میشود از دیدن اشک هایم کمرش خم شده ؟!
 
 

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *