دل بیچاره

 
ای دل بیچاره، گردی از غم آزاد یقین
زندگی بوده همه عمر، چو جلاد یقین
جز به افسوس نشد عاقبت تقدیرت
گذر عمر فقط غصه و فریاد یقین
هم تو را پیر نمود ، هم تن بیمار مرا
آرزوهای تو را نیز که بر باد یقین
گرچه منت کش دنیا نبودی هرگز
این فلک هست در او قلب چو شداد یقین
هنر چرخه مرموز در این گوشه دهر
پاسخ نیکی تو بود، که با بدی داد یقین
در پی رنج کسی ، نیز تو هم تب کردی
در تو این خصلت نه ضعف است نه ایراد یقین
روزگاری که مجازات نکرد ظالم را
صفت اوست در این زمره چو استاد یقین
آنقدر جمع نمودی غم افراد، درون
منزوی گشتن خود این همه ابعاد یقین
باز با این همه، ایمان به صداقت داری
گره ای در تو اگر، خود مثل فرهاد یقین
 
ادریس علی زاده
 
 
 

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *