به لحظه‌ای قسم که اوّلین ستاره نطفه بست

عنوان مجموعه اشعار : کلاسیک
شاعر : غفار گنجی

عنوان شعر اول : «مفاعلن مفاعلن»
کلیدِ سینه‌ام به سارقی رسیده چیره‌دست،
که در رزومه‌اش به‌غیرِ دلبری نیامده‌ست

چه‌غم که هرچه بوده را به‌غمزه رُفت و بُرد و رفت
و هرچه بُردنی نبوده را به‌عشوه‌ای شکست!

من اشک‌های تازه را، برای کهنه‌دردها،
هدر نمی‌دهم، چرا که شُستم از گذشته دست

به روی ماهِ خودپرستِ آسمانِ شب قسم
به لحظه‌ای قسم که اوّلین ستاره نطفه بست

اگر همان که خواستم نشد، دل و دماغ را
دوباره با گُل و شراب، می‌کنم خُمار و مست

نه انتظارِ صلح می‌کشم، نه جنگ می‌کنم
وز این قمارِ بُرد‌‌‌‌ــ‌برد، سرخوشم، همین که هست

ببین چه وزن جالبی، برین ترانه بسته‌ام!
بخوان، بدان برآمد از دلم، اگر به‌دل نشست

«گنجی»؛ مردادماه ۱۴۰۱

عنوان شعر دوم : «چه می‌شد؟»
چه می‌شد با نماز مغربم، احضار می‌شد؟
و هر شب روزه‌ام با بوسه‌اش، افطار می‌شد؟

حضورش، غیبتِ خورشید را انکار می‌کرد
و این برنامه، هر شب تا سحر تکرار می‌شد؟

زمستانِ تَنم، در بسترش تحلیل می‌رفت،
بهار جانم از پروای او پروار می‌شد؟

نه یاری می‌کند یادش، نه کاری می‌کند یار
چه می‌شد بخت اگر با سرنوشتم یار می‌شد؟

چرا باید که دل‌پرورترین دلبسته، بیدل،
ولی دلبرترینْ غارتگران، دلدار می‌شد؟

دل‌آزاری شکیبادل، دلش را کاش می‌بُرد
که با من هرچه شد، با او همان رفتار می‌شد

اگر این‌گونه می‌شد، باز هم طوری نمی‌شد
که تسکینِ دلم باشد، ولی انگار می‌شد

اگر این عقلِ بُزدل، دست می‌شُست از درایت،
به‌دستِ عشق، شیرِ زندگی بیدار می‌شد

من اینک آبرومندانه، دلواپس نبودم:
فلان ای کاش بهمان بود، یا بیسار می‌شد

به‌دادم می‌رسید آخر، به‌جایی برنمی‌خورد
سکوتم، کاش جایی بر سرش آوار می‌شد

به آتش می‌کشیدم نخ‌به‌نخ، ته‌مانده‌اش را
اگر شب بود و عمرم، پاکتی سیگار می‌شد

«گنجی؛ اردیبهشت ۱۴٠۲»

عنوان شعر سوم : …
دلشده‌ای گفت: نباید گریست
بر سرِ قبری، که در آن مُرده نیست

آن‌که دلِ ما و شما پیش اوست،
کاش بفهمیم دلش پیش کیست

حال که در سینه‌ی ما بذرِ عشق،
کاشت و زیرش زده، تکلیف چیست؟

گفتم: اگر گُـر نگـــرفــتی، نـگو
پرت‌و‌پلا، هیزُمت آماده نیست

مُرده کدام‌ست؟ چنان بودنی
از ابد آمد، که چنین ماندنی‌ست

هیزمِ خوبی که فراهم کنی،
جانِ تو و آتشِ جانان یکی‌ست

من که ازین حادثه، خاکسترم،
این‌که خردمند شوم، منتفی‌ست

هیچِ مرا، با همه، همسایه کرد
آن‌که سرش، سایه‌ی آسودگی‌ست

«غ. گنجی؛ نوروز ۱۴۰۲»

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *