منم آن کهنه درختِ بی ثمر در تهِ باغ
که دلش خواست دمی خرّم و پرور باشد
نه برایِ اینکه خود به آرزویش برسد!…
بلکه میخواست پناهِ یک جفت کبوتر باشد
مثل آن قاصدکِ نشسته بر پایِ درخت
راضی ام که قامتم خسته و پرپر باشد
لیک پرپرشدن و گم شدنم در رهِ باد
علت خنده ی یک کودکِ خوش سر باشد
درد من چیده شدن از تنِ این صحرا نیست
کاش برچیدنِ من دستِ دواگر باشد
درد من مثل همان مردِ فقیریست که او
آرزو داشت شبی خیِّر و یاور باشد
سحرفهامی آهو
ری اکشن شما چیست ؟
+1
+1
+1
+1
+1
+1
+1
دیدگاهتان را بنویسید