زندگی کردیم وقتی زندگی آسان نبود
هیچ کالایی به حدّ جان ما ارزان نبود
بیشتر، از هر کجایی نارسایی داشتیم
یک زمانی این نبود و وقت دیگر آن نبود
اشک و آه و حسرت و غم بود در تقدیر ما
برکتی همچون گذشته در خمیر نان نبود
موسمِ تکراری تبعیض بود و التهاب
مرهمی بر اینهمه آلامِ بیدرمان نبود
تشنه از روی تمامِ فصلها رد میشدیم
لحظههایی که در آن یک قطره هم باران نبود
خانْ زمین میخورد و آقازادهاش محصول را
غیرِ از حسرت، ولیکن سهمِ هر دهقان نبود
حکم اجباری نمای ماه را پوشانده بود
زلف او در کوچههای شهر ما افشان نبود
تَنگْ چشمِ اَجنبی دریای ما را نوش کرد
در حریم ساحلش دیگر کسی مهمان نبود
میگرفت از دید همزادان ما فردی فروغ
بر روالِ مُمتدِ عاقل کُشی پایان نبود
با وجودی که فضایی مُنعطف میخواستیم
نسل ما را که گُریز از عصر یخبندان نبود
روزگار ما تعامل با جهان هرگز نداشت
عمدهی پندارها با دیگران یکسان نبود
عیدهای بیشماری آمد امّا، همچنان
قاب دلها و، فراخ چهرهها خندان نبود
درس عبرت می شود عمر تباه ما، رفیق
چونکه دورانی شبیه و بدتر از الان نبود
میستاید عاقبت تاریخ ما را اینچنین :
زندگی کردند وقتی زندگی آسان نبود
1401/6/19
دیدگاهتان را بنویسید