کافه ی قرار

کافه ی قرار  
امروز روز بغض من و شور و حال توست
امروز روز پرسه زدن با خیال توست
روی پیاده رو قدم از درد می زنم
هر ردّ پای مانده در این شهر مال توست
ای کاش رد نمی شدم از کافه ی قرار
پاییز دنج کافه پر از عطر شال توست
از پشت شیشه های سیاهی به یک نگاه
آتش زدی به جان زبانی که لال توست
میبینمت کنار رقیبم نشسته ای
او هرزه رو ست تشنه به اشک زلال توست
روز تولدت همه آوازخوان شدند
در من صدا به وسعت عشق محال توست
لعنت به عمر شمع که بازیچه ی تو شد
بر من بدم که خون غم امشب حلال توست
با سایه ها برقص و نخوان حرف نور را
میمیرم و بدان فقط امسال سال توست
 
عادل دانشی مرداد 1402
 
 
 

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *