☀️ ستاره ☀️ به بزم عشق که دادند عاشقان جایم
تو مست باده و من مست چشم شهلایم
سپندوار به مجمر نهاده ام دل خویش
که در امان بود از چشم زخم ، زیبایم
خیال رفتنت از دل محال و با این حال
به هر کجا بروی از پی تو می آیم
نشسته ام به تمنای سرو قامت دوست
در این خیال دراز است شام یلدایم
به شرح قصۀ مویت خوشست تا محشر
اگر که سر نزند بامداد فردایم
تنم اگر چه به زنجیر دردهاست اسیر
از این خوشم که بود روح محفل آرایم
به خنده خنده چراغ طرب برافروزد
به هر کجا که روم طبع شوخ شیدایم
هراس رفتن ازین تنگ خاکدانم نیست
که زنده ی ابدی زان دم مسیحایم
یک امشب از می مردافکنم بیا دریاب
که صبح نامده زین جمع نیز منهایم
دلت بهانه ی دیدار اگر کند یک شب
ستاره ای شده در اوج آسمانهایم.
ری اکشن شما چیست ؟
+1
+1
+1
+1
+1
+1
+1
دیدگاهتان را بنویسید