علیرضا قربانی – بحرِ طویل – به روایتِ آن عاشقِ ناگفته …………..



بحر طويل، به شعري گفته مي شود كه هر مصراع آن چند سطر است. مصراع ها هم داراي قافيه ي پاياني هستند و هم قافيه ي مياني. بحر طويل هاي مطلوب فارسي زبانان ، از تكرار تعداد نامحدوي ركن پديد مي آيد،. هر مصراع ، هم قافيه ي پاياني دارد و هم قافيه مياني.

بنيان گذار اين قالب شعري ، طرزي افشار بوده است. سرودن بحر طویل از دوره صفویه به بعد مرسوم شده است

بحر طويل هاي اوليه، جنبه ي كاملاً رسمي و جدي و با محتواي مذهبي يا عرفاني بوده ؛ ولي از مشروطيّت به اين طرف ، با بياني طنزآميز ، درباره ي مسائل اجتماعي ، سياسي و گاهي عاشقانه سروده شده اند.

بحر طویل قالبی شعری است که در آن برخلاف سایر قالب‌های شعر سنتی فارسی، مصراع‌های مساوی و بیت وجود ندارد. در عوض، بحر طویل از یک یا چند قسمت با نام بند تشکیل می‌شود.

زنده ياد استاد ابوالقاسم حالت برجسته ترين سراينده ي اين گونه اشعار هستند و كتاب (بحر طويل هاي هدهد ميرزا) از ايشان ، شاخص ترين كتاب در اين قالب خاصّ است

علیرضا قربانی – بحرِ طویل – به روایتِ آن عاشقِ ناگفته..
—————————————————————
بحرِ طویل به روایتِ آن عاشقِ ناگفته وُ ناخُفته ..
شعر از سیروس جمالی ؛
اجرا در کنسرت شهر لندن – نوامبر سال ۲۰۱۵ ، آبان ماه ۱۳۹۴ ..
همراه با حسین علیزاده و گروه های هم آوایان و ضربانگ ..

منم آن عاشقِ ناگفتهء ناخفته كه از درد نناليده و از جور نرنجيده و بار غم هجران
تو بر دوش كشيده به سرانگشت غزل ريز نواخيز دراين قلهء ديرينهء دوري همه
نقش پر سيمرغ به خاكستر خاموش كشيده

مخور اي مهر خرد خوي فريب مه امشب كه اگر صبح نتابي و شبي ديده گشايي
به رخش گوش ببندي زجهاني كه به رندي فلك از شعبده اينگونه بسي پردهء ناديدهء
نوبافته پرداخته وزچشم برانداخته برگوش كشيده

شب دوري و صبوريست حريفا غم او خور چه خرابات گزيني و سر صحبت هر
غافل نا اهل نشيني كه همه شب زغم آسوده و بيهوده به عشرت شده مست از لب
جادويي جامي كه نهاني زكف ساقي كم كاسهء خود نوش كشيده

شده روزم به پريشاني مويش همه دلجويي و تب سوزي ناديدن رويش مگرم روزن
رويا ببرد راه بسويش كه شبي دست به تيمار من از زلف رها كرده و با اشك وفا
شسته و با ناز طبيبانه به پيشاني تب جوش كشيده

نه توان داشت نهانش نه توان كرد عيانش نه توان بود كنارش چو كسانش نه توان
ديد چو بيگانه كنار دگرانش

چه بهاريست خدايا كه به ناگاه زمستانه رسيدست و گران سايهء بي برگ و برش
را به سر خاك خزان پوش كشيده

به زليخايي پر عشوهء پرفتنهء دنيا دل دريا صفت يوسف خوش خويِ خوش انديشهء
خوش نام بياور گذرت مي دهد اكنون كه زمان گاه به گاه از دل آن شعلهء رنگين
كه سر از آينهء آتش سوگند سياووش كشيده

تو به هر چنگ نوا بر لب هر ناي صدا حسرت سربستهء هر چنگي و نايي كه به
هر قول بياني و به هر نقش نشاني تو فرازي و فرودي و بر آيي زپس پردهء هر
بربط و رودي كه به خنيا گري اين عاشق دلخسته در آغوش كشيده

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *