فراروی از غزل‌های انجمنی

عنوان مجموعه اشعار : غزلیات
شاعر : محمود علیمحمدی

عنوان شعر اول : وطن
ای وطـن نـامِ تـو یـک دَم نَــرَود از یـادم
تیـغِ غُـربت زده بـر ریـشـه و بَـر بـنـیـادم

روز و شب می گذرد بی تو، ولـی بـاحسرت
می گـزم لب کـه چـرا تـن بـه فِراقَت دادم

من بـه خوابی و خـیـالی شـده ام سرگردان
وه که رؤیــا شــده کابوس و دَهَـد بَر بادم

آنچه از غرب شنیدم، همه اش اینجا هست
هست، آری همه اش هست، ولی نـاشـادم

هـرکـه از خـانه جـدا شـد، نشود فارغ بال
من کـه دل را بــه تو دادم، بـه زبان آزادم

مامِ میهن چو بهشت است و ندارد همسان
رانـده گشتم ز بهشتم، بـه چـه روز افتـادم

تـا سـَراید غـمِ هجران، رَسَدَم جان بر لب
روز دیــدارِ وطـن را تـو بـخوان میــلادم

بـی قــراری، تـو اگـر بـی وطـنـی ای آوا
داغِ غُــربـت بـه جـگر دارم و در فـریـادم

عنوان شعر دوم : زندگی
زنـدگی تــکرارِ تکـرار است، مـی دانـی چـرا
روز و شب جان می کَنی بیهوده اندر این سرا

یکــدم آرامش نـداری، راهِ خـود گم کـرده ای
مـی رَوی گــر پـیش در راهی، نمی دانی کجا

بـی قـراری بـی جـهت، آشفته حـالی بی سبب
مـی زنـی بــر هـر دَری، هـرگـز نمی افتی ز پـا

می رسـد روزیِ هرکس هم ز جـائی بیش و کــم
حـرصِ بـی پـایـان چـه باشد حاصلش ای بینوا

بــر کـبـوترهای فـارغ بـال، بِـنگـَر لـحظه ای
آرزومـنــدم چــو آنــان، مـن ز غم بـاشم رها

دَمـبِـدَم نـالـی ز دنـیـا تـا بـه کی ای با خِرَد
شکرِ نعمت هم مناجات است و کُفرانَش خطا

شـام ِحـرمـان هم سَراید عاقبت، آوا خموش
می رسـد روزی کـه پایان یابد این درد و بلا

عنوان شعر سوم : عشق
عجـب شـوری در این دنیا بپا کردی، تو ای عشق
بسی دلـداده کَـز دلـبـر جـداکـردی، تو ای عشق

اگـر دلـــدادگـــان را مُــقــتــدا بـودی و یـاور
چـرا بـر دل ستیـزان اقـتـدا کـردی، تو ای عشق

هــوا دارانِ کـویت را ز خــود رانــدی تو هر دم
بـه یـارانَت مصیبـت ها عطا کـردی، تو ای عشق

نـگـاهی کـن بـر آن دیــوانِ اَعـمـالـت زِ آغـاز
چـرا نــام آورانت را فـنـا کــردی، تـو ای عشق

چه شد وامِق سرانجامش، چرا حسرت به دل ماندْ
چـرا آنـگـونـه عـَذرا را رهـا کـردی، تـو ای عشق

چـه آمـد بـر سرش مـجـنـون و یـا لیلیِ محزون
به یوسف یـا زولیخا هم جفا کردی، تو ای عشق

دلـت آمــد کـه فـرهــادَت شـود پَرپَر سرانجام
عجب دینی بـه شیـرنت ادا کـردی، تو ای عشق

ستمـگر چون تـو، هـرگـز کس نمی یـابد بجائی
خدا داند در این عالم چه ها کردی، تـو ای عشق

روا باشـد که از حُسنَت شَـوَد یـادی در اینجــا
گَــهی هـم دردِ دلـها را دوا کـردی، تو ای عشق

جفـا کـم کــن که آوایم زبـون بـاشـد ز وَصـفَت
مـرا هـم عاقبت دیـدی فـدا کردی، تو ای عشق

منبع

امتیاز به این post
ری اکشن شما چیست ؟
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0
+1
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *