عنوان شعر اول : قصّهی عشق “دلاور ترسو” و “اقدس فاحشه”!
تو این جهان “پارادوکسیکال”
دنبال معنای “حقیقت” بود
اسمش “دلاور” بود و “ترسو” بود
بی دست و پا، بی دل و جرأت بود
یک “گنده بک”، اسمش ولی “اصغر”
یکّی “علی” بود و شدیدا “پست”!
با “ممّد” الدنگ میرفتن
“شهر نو” و توی نخ “اقدس” *!
میخوام بگم “دنیای وارونه”!
یک “پازل درهم” تو انباری
دنیا همین قد بیسروته بود
یک شرّ و ورّ پوچ و تکراری!
تا که یه شب چشمش به “اقدس” خورد
دلگیجه شد تو اوّلین دیدار!
فهمید دنیا بیسروته نیست
پا شد بچینه پازل و این بار…
گفت: “عاشقم بانو! زنم میشی؟”
لکنت گرفت و لال شد انگار…
” اقدس” خیالش دست میندازه
گفت: “گمشو مردک! چندش بیمار”
“کی عاشق یک فاحشه میشه؟!
کی میگه: بانو! تو زنم میشی؟!
حتما خله، یا مسخرهم کرده
شاید که مسته مردک ریشی!”
اما “دلاور” تو دلش انگار
شیر و پلنگ و جنگلی خاموش
توی دلش: یک نرّه شیر خام
تو آینه: یک گربه، شاید موش…
از یک طرف، چشمای “اقدس” که
هوش و قرار و از کفش برده
از یک طرف، یک “موشْ مرده” که
این گربه استخونشم خورده
تو سینه، جای دل چه خالی بود
تو تختخوابش “اقدس” دلبر
گفتش: “دلاور” ! وقتشه این بار
بشکن قفس رو، این دفه بپر!
غرّید از قعر وجود اون
یک باره یک جنگل، یه شیر نر
ایول دلاور! وقت پیکاره
با این رقیبا، ممّد و اصغر…
دل داده بود و تو دلش آشوب…
رفتش شبونه فاحشه خونه!
“اقدس” نگا کرد و تشر زد که:
“دست از سرم وردار دیوونه!”
گفت: “عاشقم جایی نمیرم من!”
گفت: “چندشم میشه ازت مردک!”
گفت: “پشتتم من، تا ته دنیا…
نه من نمیشم بیخیال و دک!”
“اقدس” نگا کرد تو چشای اون…
شاید “دلاور” عاشق اونه؟!
شاید که واشه بخت اون این بار
تا که بره از فاحشهخونه
گفتش:” “دلاور! “اقدس”م امّا
این روزگار پست، هرزهم کرد!
” ممّد” ، “علی” ، “اصغر” چقدرم مفت
با چند سکّه، مزه مزهم کرد! “
گفتش که: “اقدس” عاشقت هستم
با من بیا، میریم یه جای دور
من مرد تو میشم، توام میشی
جفت من و یک دلبر پرشور”
“اقدس” شبونه ساکش و بست و
راهی شدهش از فاحشه خونه
دور از چش اصغر”، “علی”، “ممّد”
شد همسر و یک “خانم ِخونه”
حالا “دلاور” با زن و بچهش
خوشبخت خوشبخته، چقد شاده
“اقدس” شده مادر و این دنیا
یک دختر شیرین بهش داده
اما”علی” و ” اصغر” و” ممّد”
باز” اقدس”ای تازه میسازن
تا یک” دلاور” باز عاشق شه
میدونِ خالی… اسب میتازن!
سین. قاف
30 فروردین 1402
.
عنوان شعر دوم : کارما!
پیرزن، به پای ژنرال افتاد!
امّا آنها تنها پسرش را زیر باران، تیرباران کردند!
معشوقهی پسر، به بالای پلی رفت و خودش را در رودخانه غرق کرد!
چند روز بعد
خبر خودکشی تنها دختر ژنرال،
تیتر اول تمام روزنامههای شهر بود!
سین. قاف
سال 1397
عنوان شعر سوم : .
.
دیدگاهتان را بنویسید